امیرخسرو دهلوی:خوشا هندوستان و رونق دین شریعت را کمال عز و تمکین
❈۱❈
خوشا هندوستان و رونق دین
شریعت را کمال عز و تمکین
بدین عزت شده اسلام منصور
بدان خواری سران کفر مقهور
❈۲❈
بذمه گر نبودی رخصت شرع
نماندی نام هندو ز اصل تا فرع
ز غزنین تا لب دریا درین باب
همه اسلام بینی بر یکی آب
❈۳❈
چنین گوید خبر دانندهٔ حال
کز آن میمون خبر میمون شدش فال
که از غزنه چو بیرون کرد صمصام
معزالدین محمد گوهر سام
❈۴❈
از آن سلطان غازی بیمدارا
به هندوستان شد اسلام آشکارا
سریر دهلی از وی یافت بنیاد
که بنیاد سریرش تا ابد باد
❈۵❈
چو بود است اعتقادی در نهادش
قوی ماند این بنا چون اعتقادش
چنان کو ز آهن شمشیر شاهی
ز دود از روی هندوستان سیاهی
❈۶❈
ز یزدان با هزاران دل فروزی
جزای این عمل باداش روزی!
هر آنچه آن شاه غازی کرد بنیاد
ز قطب الدین سلطان گشت آباد
❈۷❈
زهی بنده که از یک حکم محذوم
همایون کرد ز اسلام این کهن بوم
ز شمشیری که زد بر رای قنوج
در آبش غرقه کرد از آتشین موج
❈۸❈
فگند از آب گنگش جامه در نیل
گرفت از وی هزار و چارصد فیل
چنان قطبی چو در مغرب سرامد
ز مشرق چتر شمسالدین برآمد
❈۹❈
تف تیغش چنان گشت آسمانگیر
که همچون صبح دم شد جهانگیر
چو ذوالقرنین تا یک قرن کامل
نتاج فتح زاد از تیغ حامل
❈۱۰❈
زحد «مالوه» تا عرصهٔ سند
نمودار غزای اوست در هند
چو رفت آن شمس روشن در سیاهی
برآمد اختر فیروز شاهی
❈۱۱❈
به بخشش خلق عالم را رهی کرد
همه گنجینهٔ شمسی تهی کرد
چو ششماهی در آن دولت بسر برد
چو طفل هشت ماهه دولتش مرد
❈۱۲❈
از آن پس چون پسر کم بود شایان
به دختر گشت رای نیک رایان
رضیه دختری مرضیه سیرت
سریر آراست، از جای سریرت
❈۱۳❈
مهی چند آفتابش بود در میغ
چو برق، از پرده میزد پر توتیغ
چو تیغ اندر نیام از کار میماند
فراوان فتنه بی آزار میماند
❈۱۴❈
برید از صدمهٔ شاهی نقابش
ز پرده روی بنمود آفتابش
چنان میراند زور مادهٔ شیران
که حامل میشدند از وی دلیران
❈۱۵❈
سه سالی کش قوی بد پنجه و مشت
کسی بر حرف او ننهاد انگشت
چهارم چون ز کار او ورق گشت
برو هم خامهٔ تقدیر بگذشت
❈۱۶❈
روان شد زان پس از حکم الهی
نگین سکهٔ بهرام شاهی
سه سال او نیز اندر عشرت و جام
نشاطی راند چون پیشینه بهرام
❈۱۷❈
برو هم کرد بهرام فلک زور
شد آن بهرام نیز اندر دل گور
از آن پس بر فراز تخت مقصود
سعادت داد هفت اختر به مسعود
❈۱۸❈
دو سه سالی دگر از دولت و بخت
علائی داشت از وی مسند و تخت
چو آن گلهای کم عمر از چمن جست
جوان سروی به بالین گاه بنشست
❈۱۹❈
به محمودی شه روی زمین گشت
به گیتی ناصر دنیا و دین گشت
به سال بیست ز اوج پایهٔ خویش
جهان میداشت اندر سایهٔ خویش
❈۲۰❈
عجب مهدی همه در کامرانی
بهر خانه نشاط و شادمانی
نه کس دادی کمند کینه را تاب
نه کس دیدی خیال فتنه در خواب
❈۲۱❈
مسلمان چیره دست و هندوان رام
ندانستی کس از جنس مغل نام
شهی در ذاتش از یزدان شکوهی
هم از سنگ و هم از گوهر چو کوهی
❈۲۲❈
خود از مستغرق کار الهی
به امرش بندگان در کار شاهی
چنین تا دور او هم بر سر آمد
جهان را نوبتی دیگر درآمد
❈۲۳❈
الغ خانی کش آن محمود والا
به خویشی کرده بودش کار بالا
ز بهر عون مظلومان دل تنگ
غیاث الدین و دنیا شد بر او رنگ
❈۲۴❈
شهی بود او که بخشایش و زور
خرام پیل نپسندید بر مور
در ایامش مغل ره یافت این سوی
به تاراج بضاعت گشت ره جوی
❈۲۵❈
شد آن خورشید روشن نیز مستور
به برج خاک شد از بیت معمور
پس از وی پور پور وی به شادی
برامد بر سریر کیقبادی
❈۲۶❈
ز سر نو کرد اکلیل شهان را
معز الدین و دنیا شد جهان را
سه سالی سکهٔ او نیز در ضرب
رواجی داشت اندر شرق تا غرب
❈۲۷❈
چو او هم رخش عشرت را عنان داد
بدو هم چرخ دور همگنان داد
به هر پیمانه پر می ریختی در
هم آخر خفت چون پیمانه شد پر
❈۲۸❈
دو ماهی داد پس چون صورت خواب
چراغ کیقبادی شمس دین تاب
هنوز آن صبح بود اندر تبا شیر
که شیرش واگرفت این دایهٔ پیر
❈۲۹❈
چو بود این طفل در کار جهان خام
جهان بر پخته کاری یافت آرام
به فیروزی درین فیروزهگون مهد
سر فیروز شه شد سرور عهد
❈۳۰❈
ز بهر خطبهٔ صدق و صوابش
جلال الدین و دنیا شد خطابش
کامنت ها