امیرخسرو دهلوی:باز عشق تو مرا مژده رسوایی داد فتنه را عهده کار من شیدایی داد
❈۱❈
باز عشق تو مرا مژده رسوایی داد
فتنه را عهده کار من شیدایی داد
غم تو در دل شبها به دل خویش خورم
کاین خورش بیشتری ذوق به تنهایی داد
❈۲❈
چه حد وصل مرا، بین که چو من چند مگس
جان شیرین به دکان چو تو حلوایی داد
ای که گوییم شکیبا شو و در گوشه نشین
دل بباید که توان داد شکیبایی داد
❈۳❈
سنگ هر طفل به رویم گل شادیست که عشق
هدفم بر زد و بس جلوه رسوایی داد
بوی خون زد ز صبا کامد ازان وقتش خوش
که نشان دل آواره هر جایی داد
❈۴❈
شد به دیوانگی زلف بتان، هر چه خدای
خسرو دلشده را بهره ز دانایی داد
کامنت ها