امیرخسرو دهلوی:صبا چون باغ را پیرایه نو کرد دل بلبل به روی گل گرو کرد
❈۱❈
صبا چون باغ را پیرایه نو کرد
دل بلبل به روی گل گرو کرد
درین موسم که از دلهای پر سوز
به شسته گرد غم باران نوروز
❈۲❈
دل شاه از جدائی ریش مانده
گرفتار هوای خویش مانده
اگر بشنیدی از مرغی نوائی
برآوردی به درد از سینه وائی
❈۳❈
به هر سوی که ابری سر کشیدی
چو ابراز دیده بارانش چکیدی
تمام ار باز رانم شرح این حال
نگوم حال یک شب تا به یک سال
❈۴❈
به فردوس حرم باغیت دلکش
که فردوس ارم نبود چنان خوش
به کشور، هر کجا، نادر نهالی
درو نوشیده از کوثر زلالی
❈۵❈
ز گلهای خراسان گونه گونه
نموده هر یکی دیگر نمونه
دمیده برگ نازک یاسمین را
لباس پرنیان داده زمین را
❈۶❈
بر آب نسترن نسرین شکرخند
چو دو هم شیرهٔ نزدیک مانند
ز گلهای تر هندوستان هم
شده سر گشته با دو بوستان هم
❈۷❈
گل کوزه که دور چرخ گردان
پدید از خاک پاک هند کرد آن
گل صد برگ را خوبی ز حد بیش
نموده صدق ورق دیباچهٔ خویش
❈۸❈
بسان دفتر شیرازه بسته
ز هر برگش سرشک شیر جسته
اگر چه پارسی نامند اینها
ولی در هند زادند از زمینها
❈۹❈
گر این گل در دیار پارسی زاد،
چرا زونیست در گفتارشان یاد؟
بسی گلهای دیگر هندوی نام
کز ایشان بود برد مشک خطا وام
❈۱۰❈
قرنفل هم ز هند ستانست ور دی
که از نام عرب شد شهر گردی
گل ما را به هندی نام زشت است
و گر نه هر گلی باغ بهشت است
❈۱۱❈
گر این گل خواستی در روم یا شام
که بودی پارسی یا تازیش نام
کدامی گل چنین باشد که سالی
دهد بو دور مانده از نهالی
❈۱۲❈
بتان هند را نسبت همین است
به هر یک موی شان صد ملک چین است
چه یاد آری سپید و سرخ را روی
چو گلهای خراسان رنگ بی بوی
❈۱۳❈
و گر پرسی خبر از روم و از روس
از ایشان نیز ناید لابه و لوس
سپید و سرو همچون کندهٔ یخ
کز ایشان رم خورد کانون دوزخ
❈۱۴❈
خطای تنگ چشم و پست بینی
مغل را چشم و بینی خود نه بینی
لب تا تار خود خندان نباشد
ختن را خود نمک چندان نباشد
❈۱۵❈
به مصر و روم هم سیمین خدانند
ولی چستی و چالاکی ندانند
اگر چه بیشتر هندوستان زاد
به سبزی میزند چون سرو آزاد
❈۱۶❈
ولی بسیار با شد سبزهٔ تر
به لطف از لاله و نسرین نکوتر
بسی زیبا کنیز سبز فام است
که صد چون سرو آزادش غلام است
❈۱۷❈
نه چون طاوس بی دنبال زشت اند
که در خوبی چو طاوس بهشتاند
سه گونه رنگ هندوستان زمین است
سیاه وسبز گندم گون همین است
❈۱۸❈
به گندم گونست میل آدمی زاد
که این فتنه ز آدم یافت بنیاد
یکی گندم به کام اندر نمک ده
ز صد قرص سپیدی بی نمک به
❈۱۹❈
سیه را خود بریده جایگاه است
که اندر دیده هم مردم سیاه است
ز بهر دیده با ید سرمه را سود
سپیده عارضی رنگی است بی سود
❈۲۰❈
ازین هر دو نکوتر رنگ سبز است
که زیب اختران ز او رنگ سبز است
به رنگ سبز رحمتها سرشت است
که رنگ سبز پوشان بهشت است
❈۲۱❈
دل اندر سبزهها بی گل شکیباست
گلی بی سبزه در بستان نه زیباست
به رنگ سبز زین بهتر چه مقدار
که از نام خضر خان دارد آثار
❈۲۲❈
خدایا تا گیاها سبز رویست
خضر در باغ و سبزه چشمه جویست
خضر خان با دو دیولدی رانی
به هم چو خضر و آب زندگانی
❈۲۳❈
خضر خانی که نورسته درختش
به آب زندگی پرورده بختش
گلش بی آب از تاب درونی
جگر باران ز نرگسهای خونی
❈۲۴❈
در آن خرم بهار خاطر افروز
بگردان چمن میگشت یک روز
چو مرغان نالهای زار میکرد
دل مرغان باغ افگار میکرد
❈۲۵❈
ز آهی کز دل غمناک میزد
همه گلها گریبان چاک میزد
گل کر نه شگفته بر درختان
به بوی خوش چو خلق نیک بختان
❈۲۶❈
چو در رفت آن نسیم اندر دماغش
به سینه تازه شد دیرینه داغش
به زاری گفت کای گل کاشکی من
گیاهی بودمی، چون تو، به گلشن
❈۲۷❈
که تو آنجا گذر داری و من نی
گل آنجا محرم است و نارون نی
از آن گل کاوست در صد پردهٔ مستور
من مسکین به بوئی قانع از دور
❈۲۸❈
چه بختست این که تو از بخشش غیب
خزی که در گریبان گاه در جیب
جوابش را دهان کر نه بشگفت
که آخر کرنه هم بشنوم گفت
❈۲۹❈
بدو گویم هر آن رازی که گویی
بجویم زو هر آن حاجت که جوئی
پس آنگه گفت شه با صد خرابی
که هر باری که آنجا بار یابی
❈۳۰❈
بگوئی از من نادیده کامی
به صد خون دل آلوده، سلامی
کامنت ها