امیرخسرو دهلوی:دلم از بخت گهی شاد نبود جانم از بند غم آزاد نبود
❈۱❈
دلم از بخت گهی شاد نبود
جانم از بند غم آزاد نبود
یک دم از عمر گرامی نگذشت
کان همه ضایع و بر باد نبود
❈۲❈
گر ببینی دل ویران مرا
گوییا هیچ گه آباد نبود
کافری رخت دلم غارت کرد
شهر اسلام و سر داد نبود
❈۳❈
شب همی دانم کاو آمد و بس
بیش از خویشتنم یاد نبود
خانه گلشن شده بی منت باغ
سرو بود، ار گل و شمشاد نبود
❈۴❈
هر چه می خواست همی کرد طبیب
ناتوان را سر فریاد نبود
ناگه آهوی من از دام بجست
زانکه اندازه صیاد نبود
❈۵❈
خسرو از تلخی شیرین دهنان
آنچنان است که فرهاد نبود
کامنت ها