امیرخسرو دهلوی:نیست به دست امید بخت مرا آن کمند کافتدش از هیچ رو صید مرادی به بند
❈۱❈
نیست به دست امید بخت مرا آن کمند
کافتدش از هیچ رو صید مرادی به بند
دعوی عیاریم رفت به کویش فرود
ز آنکه سرم پست شد کنگر قصرش بلند
❈۲❈
بی سر و پا می دویم تا به کجا سر نهیم
بارگی شاه شد گردن ما در کمند
تنگ میا زآه من، چشم بدان از تو دور
نیست رخ خوب را چاره ز دود سپند
❈۳❈
در ره جولانت چون دیده ما خاک شد
دیده بسی در رهست دور ترک ران سمند
هستم ازان گفت تلخ در سکرات فنا
از دمت آخر دمی چاشنیی ده ز قند
❈۴❈
ای که به بازار حسن قیمت خوبان کنی
پیش زلیخا مگوی «یوسفی آنجا به چند؟»
سوخته از پند خلق سوخته تر می شود
کاتش عشق است تیز باد وزان است پند
❈۵❈
خسرو اگر عاشقی بیم ز کشتن مدار
پیش رخ نیکوان جان نبود ارجمند
کامنت ها