امیرخسرو دهلوی:صبح دمان بخت من ز خواب در آمد کز درم آن مه چو آفتاب در آمد
❈۱❈
صبح دمان بخت من ز خواب در آمد
کز درم آن مه چو آفتاب در آمد
گشت معطر دماغ جان ز نسیمت
مستی تو در من خراب در آمد
❈۲❈
ساقی تو گشت چشم مست من از می
پهلوی من شست و در شراب در آمد
زانکه بسی شب نخفته ام ز غم تو
بیهشیم در ربود و خواب در آمد
❈۳❈
گشت پریشان دلم چو باد سحرگه
در سر آن زلف نیم تاب در آمد
جستم ازو حال دل، نگفت وی، اما
زلف وی از بوی در جواب در آمد
❈۴❈
خاک ره خود فگن به دیده خسرو
ز آنک بنا رخنه شد، چو آب در آمد
کامنت ها