امیرخسرو دهلوی:از در من دوش کان نگار در آمد شاخ تمنای من به بار در آمد
❈۱❈
از در من دوش کان نگار در آمد
شاخ تمنای من به بار در آمد
برگ حیاتم نمانده بود که ناگه
باغ خزان دیده را بهار در آمد
❈۲❈
آنچه خرابی گذشت، وه به دهی گوی
مست و خوی آلوده و سوار در آمد
کلبه تاریک یافت روشنی، ای دل
کز در من آفتاب وار در آمد
❈۳❈
دیده که بیمار بود در ته پایش
پیشگه پای او به کار در آمد
بر سر عقلم جرعه جامش
سیل به بنیاد اختیار در آمد
❈۴❈
مردن خسرو فسوس نیست درین ره
کار زوی سینه در کنار در آمد
کامنت ها