امیرخسرو دهلوی:بسی دیدم درین گردنده دولاب ندیدم هیچ دورش بر یکی آب
❈۱❈
بسی دیدم درین گردنده دولاب
ندیدم هیچ دورش بر یکی آب
اگر خورشید این ساعت بلند است
زمان دیگر از پستی نژند است
❈۲❈
مکن تکیه به صد رو مسند و تخت
خس است این جمله چون بادی وزو سخت
ز تاراج سپهر دون بیندیش
که صد شه را کند یک لحظه درویش
❈۳❈
علمهای جهان بر عکس هم هست
که بر ملکی گدائی را دهد دست
کنون از سینه بیرون ریزم این جوش
که روشن شد هم از دیده هم از گوش
❈۴❈
که چون شه را به شخص ناز پرورد
رسید از تند باد آسمان گرد
تغیر یافت ره اندر مزاجش
نشستند اهل دانش در علاجش
❈۵❈
به تب لرزه شده خور زان تب نرم
که آن خورشید را اندام شد گرم
چنانش در جگر ره یافت آزار
کز آزارش جگر گوشه شد افگار
❈۶❈
خضر خان کو نهالی بود زان باغ
چو لاله داشت زان غم بر جگر داغ
به رسم نذر گفت ار به شود شاه
پیاده در زیارتها کنم راه
❈۷❈
ز نذرش لختی از شه رفت سستی
پدید آمد نشان تندرستی
روان گشت آن مهین سر بلندان
پیاده سوی «هتنا پور» خندان
❈۸❈
چو او پای بلورین سود بر خاک
ستاره خواست زیر افتد ز افلاک
ملوک از باد بر خاک اوفتادند
به همراهی در آن ره رو نهادند
❈۹❈
همه گلها به پای سرو خفتند
طریق مصلحت راباز گفتند
به غلطیدند پیش راهوارش
که تا کردند بر مرکب سوارش
❈۱۰❈
روان شد سوی «هتناپور» پویان
به صد خواهش حیات شاه جویان
که چون عزم زیارت کرد چون تیر
نشد بهر زیارت جانب پیر
❈۱۱❈
نرفت آن سو گهٔ باز آمدن نیز
که پوشید آسمانش چشم تمیز
چو بر رویش قضا میخواست گردی
نبردش در پناه نیک مردی
❈۱۲❈
مخالف کاو محل میخواست خالی
چو خالی دید کرد آفت سگالی
به فتنه راست کرد اندیشهٔ خویش
به حضرت رفت بی اندیشه در پیش
❈۱۳❈
برون داد آن چنان راز نهان را
که باور شد دل شاه جهان را
الپخان را گوزنی ساخت با شیر
زد اول نیش وانگه راند شمشیر
❈۱۴❈
چو از کار الپخان سینه پرداخت
سبک تدبیر کار خضر خان ساخت
ستد فرمانی از فرماندهٔ دهر
چو ماری هر خطش دیباچهٔ زهر
کامنت ها