امیرخسرو دهلوی:باز آن سوار مست به نخچیر می رود دستم ز کار و کار ز تدبیر می رود
❈۱❈
باز آن سوار مست به نخچیر می رود
دستم ز کار و کار ز تدبیر می رود
ای کاشکی که بر دل خونین من رسد
آن تیر او که بر دل نخچیر می رود
❈۲❈
او اسپ می دواند و ما کشته می شویم
لشکر هلاک می شود و میر می رود
نقاش چین به قبله محراب ابرویش
از بهر توبه کردن تصویر می رود
❈۳❈
من بیهشم، که می دهد از سرو من نشان؟
این باد مشکبو که به شبگیر می رود
هر ساعتی که می گذرد قامتش به دل
گویا که در درونه من تیر می رود
❈۴❈
دیوانه شد دلم، ره زلف تو بر گرفت
مسکین به پای خویش به زنجیر می رود
عشقت نه سرسری ست که با عشق آدمی
با جان برآید آنگه و با شیر می رود
❈۵❈
ما و شراب و شاهد و مستی و عاشقی
کایین صوفیان همه تزویر می رود
نزدیک شد هلاکت خسرو ز دوریت
در کار او هنوز، چه تقصیر می رود؟
کامنت ها