امیرخسرو دهلوی:هر گاه مرغی از سر شاخی نوا زند آید به دل کسی و ره جان ما زند
❈۱❈
هر گاه مرغی از سر شاخی نوا زند
آید به دل کسی و ره جان ما زند
فریاد از آن دلی که به فریاد هر شبی
نالش به درد از آن سر زلف دو تا زند
❈۲❈
نی نغمه طرب که بود ارغنون مرگ
مرغی که در شکنجه دامی نوا زند
ای فاخته، زناله زن آتش به بوستان
کز گل امید نیست که بوی وفا زند
❈۳❈
او در خرام و دیده به راهش، چه کم شود؟
گر از طفیل سنگ رهت پشت پا زند
بی خواست آهی از دل من می زند، بترس
کاین تیر ناگرفته ندانم کجا زند؟
❈۴❈
ای پندگوی، شیفته را چون نماند سنگ
خلقی رها کنش که کلوخ جفا زند
خسرو ز رشک غیر به جان می رسد، بلی
خیزد قیامتی چو گدا بر گدا زند
کامنت ها