امیرخسرو دهلوی:یک روز یار اگر قدمی سوی من زند بخت رمیده خیمه به پهلوی من زند
❈۱❈
یک روز یار اگر قدمی سوی من زند
بخت رمیده خیمه به پهلوی من زند
خواهم هزار جان ز خدا تا کنم نثار
در هر قدم که سرو سمن بوی من زند
❈۲❈
در خورد دوست نیست مگر اشک چشم من
در پیش مردمان همه در روی من زند
مردم در انتظار که کی حلقه بر درم
زلف نگار سلسله گیسوی من زند
❈۳❈
چشمش هزار قلب شکست، از مژه هنوز
لشکر کشد که بر دل بدخوی من زند
خسرو، ز باد صبح رخش دم زنیم و بس
لاف محبتش سر هر موی من زند
کامنت ها