امیرخسرو دهلوی:مهی بر آمد و از ماه من خبر نرسید نسیمی از سر آن زلف تازه تر نرسید
❈۱❈
مهی بر آمد و از ماه من خبر نرسید
نسیمی از سر آن زلف تازه تر نرسید
کدام دیده خونبار شد عنانگیرش؟
که دور مانده من هیچ از آن سفر نرسید
❈۲❈
زبان ز پرسش آیندگانم آبله شد
کز آن مسافر ره دور من خبر نرسید
بسوختم به شب هجر و کنج تنهایی
که کس ز حال من مستمند بر نرسید
❈۳❈
کجا به صحبت یاری به عیش بنشستم؟
که هجر تیغ کشیده دو اسپه در نرسید
ز خون دیده نوشتم هزار نامه درد
هنوز قصه اندوه من، به سر نرسید
❈۴❈
گذشت بر دلم اندوه صد هزار قیاس
هنوز این شب هجر مرا سحر نرسید
به صد دعا نظری خواست در رخش، خسرو
در انتظار بمرد و بدان نظر نرسید
کامنت ها