امیرخسرو دهلوی:یار ما را از آن خویش نشد بهر بیداد او به کیش نشد
❈۱❈
یار ما را از آن خویش نشد
بهر بیداد او به کیش نشد
دوش در پاش دیده می سودم
پاش آزرد و دیده ریش نشد
❈۲❈
می دهم جان به عشق و می دانم
که کسی را از آن خویش نشد
از تو محروم می روم، چه کنم؟
عمر روزی و عهد بیش نشد
❈۳❈
صنما، غمزه تو قصابی ست
که پشیمان ز خون میش نشد
تا به روی تو چشم کردم باز
هم به رویت که بیش بیش نشد
❈۴❈
دل خسرو که از قرار برفت
بر قرار نخست پیش نشد
کامنت ها