امیرخسرو دهلوی:مدتی شد که یار می ناید وان بت گلعذار می ناید
❈۱❈
مدتی شد که یار می ناید
وان بت گلعذار می ناید
جان خود را شکار او کردم
رغبتش بر شکار می ناید
❈۲❈
می شمارند بس که یارانش
بنده خود در شمار می ناید
تا برآورد گرد از دلها
زو دلی بی غبار می ناید
❈۳❈
روزگاری که پیشم آمد ازو
پیش او روزگار می ناید
آرزویم کنار او چه شود؟
کارزو در کنار می ناید
❈۴❈
دل من کز قرار خویش برفت
دیر شب برقرار می ناید
مکن، ای دوست، ذکر صبر به عشق
که مرا استوار می ناید
❈۵❈
خسروا، گرد عشق می گردی
مگرت جان به کار می ناید
کامنت ها