امیرخسرو دهلوی:دلیری کاو صف مردان بدیدهست نه بازش، دیده در خواب آرمیدهست
❈۱❈
دلیری کاو صف مردان بدیدهست
نه بازش، دیده در خواب آرمیدهست
گوی را زیبد اندر زیر، توسن
که صف تیغ داند باغ سوسن
❈۲❈
رود یک سر چو باد آن جا که یک سر
چو برگ بید بارد، تیغ و خنجر
نیندازد، گر آید ببر و یا شیر
چو نیلوفر، سپر، بر آب شمشیر
❈۳❈
بسی بینی عروسان قبا پوش
بگشت کوچههای شهر پر جوش
نه شیران را کند کس حمله تعلیم
نه روبه را گریز و حیله تسلیم
❈۴❈
نباشد هم شجاع و هم خردمند
بجز غازی ملک شیر عدو بند
چو دید آهنگ لشکرهای خسرو
که آید روی در روی و روا رو
❈۵❈
اشارت کرد تا فرمان گزاران
کنند آئین ترتیب سواران
که و مه شد ز حکم کارفرمای
سلیح و ساز خود را زیور آرای
❈۶❈
ز صیقلهای صفها، یافت جوشن
که فتح از غیبهایش گشت روشن
کمانها چون هلال اندر بلندی
پلان مریخ سان در زورمندی
❈۷❈
خدنگ افکن به عشق اندر کمان دید
چو می خوار حریص اندر مهٔ عید
به تیر آراستن هر تیر سازی
چو باز آموز در تعلیم بازی
❈۸❈
چو سوهان سوی پیکان کرده آهنگ
رسیده خیل چین در غارت زنگ
فرس بری و کوهی و تتاری
تذر و باغ و کبک کوهساری
❈۹❈
حشم را چون سلیح و آلت رزم
مرتب گشت بهر جنبش و عزم
سبک غازی ملک کین را کمر بست
امید خویش بر تقدیر بر بست
❈۱۰❈
نیاز بندگی را یار خود کرد
توکل را پناه کار خود کرد
برون آمد ز شهر فرخ خویش
سوی هندوستان کرده رخ خویش
❈۱۱❈
ظفر پر مایه شد چون عادل از داد
زمین در لرزه شد چون مردم از باد
سپاه اندک ولی نیروی دل پر
نه نیروئی که گنجد در تصور
❈۱۲❈
ز جای خود چو در جنبیدن آمد
ملایک ز آسمانش دیدن آمد
شتابان شد به تندی سوی بدخواه
درو نظارگی سیاره و ماه
❈۱۳❈
همی آمد صف پولاد بسته
ز اقبال و ظفر بنیاد بسته
به پیش آهنگ آن قلب معظم
ملک فخر الدول گشته مقدم
❈۱۴❈
ملک دریا صفت در صف دریا
خلف در پیش، همچون موج دریا
به بالای ملک ماهی نشانه
چو ماهی بر سر دریا روانه
❈۱۵❈
چو آمد نیک نزدیک «علاپور»
«علاپور» از مهابت شد بلا پور
همی کردند سیر ماه و انجم
دوان مریخ پیر از چرخ پنجم
❈۱۶❈
در آن جولانگهٔ جیحون مسافت
محیط حوض شد جیحون آفت
خبر شد جمع دهلی را در آن عزم
که پیش آمد به هیجا غازی رزم
❈۱۷❈
به خود گفتند کین یک میر کم زور
چگونه با صف دهلی کند شور
ندید انبوه مردم را قیاسی
نکرد از پری لشکر هراسی
❈۱۸❈
همی آمد به رسم زورمندان
چو گرگی در شکار گوسفندان
نه مردم بلکه اژدرها است این مرد
بهر انگشت خنجرهاست این مرد
❈۱۹❈
کسی کافتد دل شیران ز گردش
نشاید سهل گیری در نبردش
بهر جنگ مغل کور خش برگرد
به فوجی ده «تومن» زیر و زبر کرد
❈۲۰❈
چنین شطرنج بازی کاوست در کین
کند سر زیر شاهان را چو فرزین
چو گفتند این سخن را مرد دانا
هراسان گشت دلهای توانا
❈۲۱❈
درین اثنا یکی زیشان بر آشفت
که چندین وصف دشمن چون توان گفت؟
گر او مرد است، نی ما زن شماریم؟
که با چندین سپه تابش نداریم؟
❈۲۲❈
اگر خاک افگنیم آن سویگان مشت
زمین سان آسمان سازیم بر پشت!
همی باید کشیدن خنجر کار
که از خفتن نگردد بخت بیدار
❈۲۳❈
به یک پی حملهای را نیم بر وی
که قلبش بی سپر گردد به یک پی
کنیمش خاک، اگر دریاست فوجش
بیاشامیم، اگر طوفانست موجش
❈۲۴❈
چه باشد در دل دریا کف خاک
که باشد پیش صرصر مشت خاشاک
امیران، چار و ناچار، اندران عزم
کمر بستند بهر کوشش و رزم
❈۲۵❈
همان مرتد که کیش کافری داشت
به کیش هندوان سهم سری داشت
به حیله خویش را پر زور میساخت
بلا میدید و خود را کور میساخت
❈۲۶❈
دو چشمش کور بد در لشکر خویش
ولیکن احول اندر لشکر پیش
بلی شخصی که در دل سست زور است
سوی خصم احول و در خویش کور است
❈۲۷❈
در آن حال، آن بزرگان را خبرها
به فتراک اجل بستند سرها
چو گشت آراسته لشکر به هنجار
به هنجاری که هست آرایش کار
❈۲۸❈
عزیمت گشت محکم در نیتها
که خون ریزند فردا، بی دیتها
شب هندو نسب چون لشکر آراست
نفیر پاسبانان سو به سو خاست
❈۲۹❈
به هم مهتاب و ظلمت شد شب آرای
چو خیل هندو و مومن به یک جای
سلیح آرای شد خلقی ز هر باب
گریزان شد ز دیده پیش از آن خواب
❈۳۰❈
که و مه در خیال بامدادان:
که ما گردیم یا بد خواه شادان؟
کرا در خاک سازند آشیانه؟
که باز آید سلامت سوی خانه؟
❈۳۱❈
کرا امروز، سر مهمانست، بر دوش،
که فرادا خواست کرد از تن فراموش؟
کرا امروز دست و پای بر جای،
که فردا هر یک افتد در دگر جای؟
❈۳۲❈
کدامین هم نشین با ماست این دم،
که فردا خواست گشت از جمع ما کم؟
درین سودا مشوش بود هر کس
که شد جنبش پدید از پیش و از پس
❈۳۳❈
مسافت در میان هر دو لشکر
قیاس ده کروهی بود کم تر
شبا شب راه مقصد بر گرفتند
سوی مقصود کار از سر گرفتند
❈۳۴❈
چو صبح تیغ زن خنجر برآورد
جهان خفتان زرین در بر آورد
شب از خورشید روشن یافت بازی
چو قلب کافر از شمشیر غازی
❈۳۵❈
سپاهی تشنه و بی آب و پر گرد
در آن گرد، از خوی خویش، آبخور کرد
رسید اندر مقام حرب که، تیز
ز آب تیز شمشیر آتش انگیز
❈۳۶❈
روان گشتند هر سو کارداران
که آرایند صفهای سواران
صف پیلان چو صف ابر آزار
هر ابری، برق حمله، باد رفتار
❈۳۷❈
به پشت پیل ترکان تیر در شست
چو کوهی که به پشت کوه بنشست
پس پیلان، سواران صف کشیده
به جوش از پشت ماهی تف کشیده
❈۳۸❈
نه یک صف بلکه صد سد گران سنگ
که صحرای جهان زیشان شده تنگ
همه خان و ملوک اندر چپ و راست
به سختی در نشسته از پی خاست
❈۳۹❈
سلیح و ساز هر یک خسروانه
ز آهن گشته دریای روانه
جوانان کرده ترکشها پر از تیر
برایشان در دریغ، این عالم پیر
❈۴۰❈
ز هر سو غلغل تکبیر میخاست
چنانکه افغان ز چرخ پیر میخاست
جدا صفهای هندو ز اهل ایمان
چو گرد بخل ز آثار کریمان
❈۴۱❈
فرس هندی و راوت نیز هندی
برهمن پیش در هندو پسندی
درآمد صف دهلی یک طرف تنگ
ز دیگر سو برای قلبهٔ جنگ
❈۴۲❈
صف غازی ملک شد فوج بر فوج
چو دریائی که بیرون بفگند موج
صف دهلی چو آن صف را نهان دید
گریز و عجز دشمن در گمان دید
❈۴۳❈
قوی شد زین گمان دلهای ایشان
که مانا جمع دشمن شد پریشان
به جولان شد سوار از هر کرانی
سبک شد بهر جولان هر گرانی
❈۴۴❈
ملک غازی ستاریه حیدر عصر
که بودش هم عنان هم فتح و هم نصر
به پیش آهنگ فرزند سرافراز
چو شهبازی سوی مرغان به پرواز
❈۴۵❈
بهاء الدین ملک دین را اسد هم
بسی شیران لشکر نامزد هم
علی حیدر، شهابالدین هر یک
یگانه در دو روی تیغ، هر یک
❈۴۶❈
دگر گردن کشان و نام داران
به جان تشنه به جای تیر باران
بهر جا فوجهای سخت بسته
به عزم جان سپاری رخت بسته
❈۴۷❈
ستاده جوق جوق اندر چپ و راست
که کی زان سو ملک غازی کند خاست
چو قلب دهلی از پیش اندر آمد
خروش جنبش از لشکر برآمد
❈۴۸❈
ز هر سو قلب غازی فوج در فوج
محیط این سپه شد موج در موج
چو تیر پر دلان زد نغمهٔ نی
جگرهای کبابش داده هم می
❈۴۹❈
کمان کاو خم زد اندر کینه جوئی
به استهزا تواضع کرد گوئی
نمود اندر نظرها در چنان راغ
هوا از پر کرکس چو پر زاغ
❈۵۰❈
پر کرکس که میزد نالهٔ زار
صلامی داد کر کس را به مردار
گمان رفت از درفش تیغ در مشت
که محرابیست یا محراب زرتشت
❈۵۱❈
ز شمشیری که هر یک سیر میزد
شعاع تیغ هم شمشیر میزد
نظر از رخش خنجر خیره میشد
جهان در چشم مردم تیره میشد
❈۵۲❈
سنان جاسوسی هر دیده میکرد
همه زخم زبان پوشیده میکرد
برهنه در جگر میرفت هر نی
به خون پوشیده بیرون میزد از وی
❈۵۳❈
به نیزه مرد زان سان سینه میخست
که بید سرخش از نی نیزه میجست
بسا پهلو که برقش بود در میغ
که مومن سوی مومن چون کشد تیغ؟
❈۵۴❈
ولی با گبر و هندو بود کینه
که خون می بیختش غربیل سینه
غرض، اعظم ملک غازی چو در جنگ
محل دید از برای سیر آهنگ
❈۵۵❈
گره بسته برای فتح بر تاخت
به یک حمله صف دشمن برانداخت
شکست اندر جهان لشکر افگند
که در پیشش مه و اختر سرافگند
❈۵۶❈
شد از مومن به گردون بانگ تکبیر
ز گبران بانک «ناراین» هوا گیر
پلنگانی که چون آهو دویدند
بهر رخنه چو موشان میخزیدند
❈۵۷❈
شده پیل از خدنگ غرقه سوفار
بسان خار پشت و پشتهٔ خار
ز پیل آویخته هر پیلبانی
تن آویزان و بیرون رفته جانی
❈۵۸❈
ز دیگر پیل بانان جهد و تعجیل
که در سوراخ موری در خزد پیل
نمیزد پیل را چندان کسی تیر
که کار آید مگر بهر جهانگیر
❈۵۹❈
چو مرتد خانخانان روی بر تافت
عنانها هر کسی سوی دگر تافت
ملک فخر الدول بود انددر پای
ران پی که بر گیرد از آن فوجی گران پی
کامنت ها