امیرخسرو دهلوی:دیده با تو چو هم نظر گردد ناوک فتنه را سپر گردد
❈۱❈
دیده با تو چو هم نظر گردد
ناوک فتنه را سپر گردد
هر که از درد عشق بی خبر است
چون ترا دید با خبر گردد
❈۲❈
زلف روزی که بر رخت گذرد
سایه از چاشت بیشتر گردد
تا خیالت درون خانه بود
صبر می کن، برون در گردد
❈۳❈
کیمیایی ست آتش عشقت
که ازان روی بنده زر گردد
قصه من دراز شد ز غمت
ور بگویم، درازتر گردد
❈۴❈
می خورم غم به یادت، اما زهر
کی به یاد شکرشکر گردد
من ز برگشتن تو می میرم
زان نمیرم که عمر برگردد
❈۵❈
خسرو از کاهش تو شد نی خشک
بوسه ای ده که نیشکر گردد
کامنت ها