امیرخسرو دهلوی:دهنت را نفس نمی بیند مگرت هست و کس نمی بیند
❈۱❈
دهنت را نفس نمی بیند
مگرت هست و کس نمی بیند
یک نفس نیست کز دهان تو، دل
تنگیی در نفس نمی بیند
❈۲❈
بلبلی چون من از گلت محروم
شکرت جز مگس نمی بیند
برگ کاهی شدم ز غم، چه کنم؟
چشم تو سوی خس نمی بیند
❈۳❈
یک شبی خیز و میهمان من آی
فتنه خفته، عسس نمی بیند
با تو گویم که از غم تو چهاست
کاین دل بوالهوس نمی بیند
❈۴❈
می رسد، گر دلم کند فریاد
لیک فریادرس نمی بیند
آب چشمم که از سرم بگذشت
می رود، هیچکس نمی بیند
❈۵❈
نشود صبر، ناله خسرو
کاروان در جرس نمی بیند
کامنت ها