امیرخسرو دهلوی:با رخت شب چراغ نتوان کرد بی رخت سینه داغ نتوان کرد
❈۱❈
با رخت شب چراغ نتوان کرد
بی رخت سینه داغ نتوان کرد
پیش تو آفتاب نتوان جست
روز روشن چراغ نتوان کرد
❈۲❈
از دو زلفت کمان شده ست تنم
خود کمان از دو زاغ نتوان کرد
باز کن لب که از چنان تنگی
میل سوی فراغ نتوان کرد
❈۳❈
گر ز باغ رخت بری بخورم
نظری هم به باغ نتوان کرد
خشم در سر کنی به هر سخنی
با تو زین بیش لاغ نتوان کرد
❈۴❈
بوی،خسرو،همی کشی به دماغ
بیش ازاین هم دماغ نتوان کرد
کامنت ها