لبیبی:چو برکندم دل از دیدار دلبر نهادم مهر خرسندی بدل بر
❈۱❈
چو برکندم دل از دیدار دلبر
نهادم مهر خرسندی بدل بر
تو گویی داغ سوزان برنهادم
بدل کز دل بدیده درزد آذر
❈۲❈
شرر دیدم که بر رویم همی جست
ز مژگان همچو سوزان سونش زر
مرا دید آن نگارین چشم گریان
جگر بریان، پر از خون عارض و بر
❈۳❈
بچشم اندر شرار آتش عشق
بچنگ اندر عنان خنگ رهبر
مرا گفت آن دلارام (ای) بی آرام
همیشه تازیان بی خواب و بی خور
❈۴❈
ز جابلسا به جابلقا رسیدی
همان از باختر رفتی به خاور
سکندر نیستی لیکن دوباره
بگشتی در جهان همچون سکندر
❈۵❈
ندانم تا ترا چند آزمایم
چه مایه بینم از کار تو کیفر
مرا در آتش سوزان چه سوزی
چه داری عیش من بر من مکدر
❈۶❈
فرود آ زود زین زین و بیارام
فرو نه یکسر و برگیر ساغر
فغان زین باد پای کوه دیدار
فغان زین رهنورد هجر گستر
❈۷❈
همانا از فراقست آفریده
که دارد دور ما را یک ز دیگر
خرد زینسو کشید و عشق زانسو
فرو ماندم من اندر کار مضطر
❈۸❈
بدلبر گفتم ای از جان شیرین
مرا بایسته تر وز عمر خوشتر
سفر بسیار کردم راست گفتی
سفرهایی همه بی سود و بی ضر
❈۹❈
بدانم سرزنش کردی روا بود
گذشتست از گذشته یاد ماور
مخور غم میروم درویش زینجا
ولیکن زود باز آیم توانگر
❈۱۰❈
برفت از پیشم و پیش من آورد
بیابان بر ره انجامی مشمر
رهی دور و شبی تاریک و تیره
هوا چون قیر وزو هامون مقیر
❈۱۱❈
هوا اندوده رخساره بدوده
سپهر آراسته چهره بگوهر
گمان بردی که باد اندر پراکند
بروی سبز دریا برگ عبهر
❈۱۲❈
خم شوله چو خم زلف جانان
مغرق گشته اندر لؤلؤ تر
مکلل گوهر اندر تاج اکلیل
بتارک بر نهاده غفر مغفر
❈۱۳❈
مجره چون بدریا راه موسی
که اندر قعر او بگذشت لشکر
بنات النعش چون طبطاب سیمین
نهاده دسته زیر و پهنه از بر
❈۱۴❈
همی گفتی که طبطاب فلک را
چه گوئی کوی شاید بودن ایدر
زمانی بود مه برزد سر از کوه
برنگ روی مهجوران مزعفر
❈۱۵❈
چو زر اندود کرده گوی سیمین
شد از انوار او گیتی منور
مرا چشم اندر ایشان خیره مانده
روان مدهوش و مغز و دل مفکر
❈۱۶❈
بریگ اندر همی شد باره زانسان
که در غرقاب مرد آشنا ور
برون رفتم ز ریگ و شکر کردم
بسجده پیش یزدان گر و گر
❈۱۷❈
دمنده اژدهایی پیشم آمد
خروشان و بی آرام و زمین در
شکم مالان بهامون بر همی رفت
شده هامون بزیر او مقعر
❈۱۸❈
گرفته دامن خاور بدنبال
نهاده بر کران باختر سر
بباران بهاری بوده فربه
ز گرمای حزیران گشته لاغر
❈۱۹❈
ازو زاده ست هرچ اندر جهانست
ز هرچ اندر جهانست او جوانتر
شکوه آمد مرا و جای آن بود
که حالی او دخانی بود منکر
❈۲۰❈
مدیح شاه برخواندم بجیحون
برآمد بانگ از او الله اکبر
تواضع کرد بسیار و مرا گفت
ز من مشکوه و بی آزار بگذر
❈۲۱❈
که من شاگرد کف راد آنم
که تو مدحش همی برخوانی ازبر
بفر شاه ازو بیرون گذشتم
یکی موی از تن من ناشده تر
❈۲۲❈
وز آنجا تا بدین درگاه گفتی
گشادستند مر فردوس را در
همه بالا پر از دیبای رومی
همه پستی پر از کالای ششتر
❈۲۳❈
کجا سبزه است بر فرقش مقعد
کجا شاخست بر شاخش مشجر
یکی چون صورت مانی منقش
یکی چون نامه آزر مصور
❈۲۴❈
تو گفتی هیکل زردشت گشته است
ز بس لاله همه صحرا سراسر
گمان بردی که هر ساعت برآید
فروزان آتش از دریای اخضر
❈۲۵❈
بدین حضرت بدانگونه رسیدم
که زی فرزند یعقوب پیمبر
همان کاین منظر عالی بدیدم
رها کردم سوی جانان کبوتر
❈۲۶❈
کبوتر سوی جانان کرد پرواز
بشارت نامه زیر پرش اندر
بنامه در نبشته کای دلارام
رسیدم دل بکام و کان بگوهر
❈۲۷❈
بدرگاهی رسیدم کز بر او
نیارد در گذشتن خط محور
سرایی بد سعادت پیشکارش
زمانه چاکر و دولت کدیور
❈۲۸❈
بصدر اندر نشسته پادشاهی
ظفر یاری به کنیت بوالمظفر
بتاجش بر نبشته عهد آدم
بتیغش در . . . سرشته هول محشر
❈۲۹❈
زن ار از هیبت او بار گیرد
چه خواهد زاد تمساح و غضنفر
جهانرا خور کند روشن ولیکن
زرای اوست دایم روشنی خور
❈۳۰❈
ز بار منت او گشت گویی
بدین کردار پشت چرخ چنبر
کامنت ها