شمس مغربی:نظرت فی رمقی نظره فصا ز فداک وصلتی بوجودی وجدت ذاتک ذاک
❈۱❈
نظرت فی رمقی نظره فصا ز فداک
وصلتی بوجودی وجدت ذاتک ذاک
نظرت فیک شهود او ما شهدت سوای
نظرت فی وجود او ما وجدت سواک
❈۲❈
اذا جلوت علینا محبته و رضاک
وجدت عینک فینا فاننا مجلاک
ترا هر آینه چون رخ تمام ننماید
یکی هر آینه باید تمام صافی و پاک
❈۳❈
منم که آینه دارم از دو کَون تمام
توئی که کرده خود را درو تمام ادراک
مرا که جلوه گه روی جانفزای توام
بدست خویش جلا ده برار از گل و خاک
❈۴❈
کسی که هست بوصل تو دائماً خرّم
روا مدار ز هجر تو دائماً غمناک
مرا بناز چو پرورده مکن به نیاز
که از برای نجاتم نه از برای هلاک
❈۵❈
منم که نور توام کی ز نار اندیشم
ز نار هر که بترسد بود خس و خاشاک
ز رشمن است همه باک مغربی ور نه
همه جهان چو بود دوستش ز دوست چه باک
کامنت ها