شمس مغربی:اگرچه پادشه عالمم گدای توام تو از برای منی و من از برای توام
❈۱❈
اگرچه پادشه عالمم گدای توام
تو از برای منی و من از برای توام
جهان که بنده از بندگان حضرت تست
از آن فدای من آمد که من فدای توام
❈۲❈
جهان بذات و صفت دم بدم غذای من است
که مت بذات و صفت دم بدم غذای توام
همیشه ذات تو مخفی و مرتدیست بمن
برای آنکه حجاب تو و ورای توام
❈۳❈
دوای معلمم و اسم جامع اعظم
از آدم از عظمت بلکه کبریای توام
بروز عرض تو عالم بسوی من نکرد
میان عرصه که هم چیز و هم لوای توام
❈۴❈
لقای خویش اگر آرزو کند دیدن
مرا ببین بحقیقت که من لقای توام
نظر بجانب من کن که روی خود بینی
از آنکه آینه روی جانفزای توام
❈۵❈
مرا نگر که بمن ظاهر است جمله جهان
چرا که مظهر جام جهان نمای توام
تو بی وساطت من ره بحق کجا یابی
مدار دست ز من زانکه رهنمای توام
❈۶❈
بگوش هوش جهان دوش مغربی میگفت
مرا شناس که من مظهر خدای توام
کامنت ها