شمس مغربی:یار تا من هستم از خود با خبر نگذاردم تا ز من باقی بود اسم و اثر نگذاردم
❈۱❈
یار تا من هستم از خود با خبر نگذاردم
تا ز من باقی بود اسم و اثر نگذاردم
تا ز من ما و منی را باز نستاند نگار
تا نسازد او زمن چیزی دگر نگذاردم
❈۲❈
با وجود انکه گشتم در پیش از خویشتن
چون زمین و آسمان زیر و زبر نگذاردم
من بخود محجوبی از وی دارم امیدی که او
وز حجاب از خویشتن زین بیشتر نگذاردم
❈۳❈
گرچه من اندر هوایش پر و بالی میزنم
لیکن امید است که او بیبال و پر نگذاردم
مردم چشمم از آنم چشم انسان کرده است
چونکه من انسان عینم از نظر نگذاردم
❈۴❈
ور که دایدار و گفتارش یقین دانم که او
یکزمان بی سمع و یکدم بی بصر نگذاردم
من گدای او از آن گشتم بسان مغربی
کاو دگر همچون گدایان دربدر نگذاردم
کامنت ها