شمس مغربی:دیده وام گشته از تو برویت نگرم زانکه شایسته دیدار تو نبود نظرم
❈۱❈
دیده وام گشته از تو برویت نگرم
زانکه شایسته دیدار تو نبود نظرم
چون ترا هر نفسی جلوه بجنسی دگر است
هر نفس زان نگران در تو بچشمی دگرم
❈۲❈
توئی از منظر چشمم نگران بر رخ خویش
که توئی مردمک دیده و نور بصرم
هرکه بیرسم و اثر گشت برویش پی برد
من بیرسم و اثر ناشده پی مینبرم
❈۳❈
تا زمن هست اثر، از تو نیابم اثری
کاشکی در دو جهان هیچ نبودی اثرم
نتوان برسر کوی تو کردن پرواز
تا ز اقبال تو حاصل نبود بال و پرم
❈۴❈
بوی جانبخش تو همراه نسیم سحر است
زان سبب مرده انفاس نسیم سحرم
یار هنگام سحر بر دل ما کرد گذر
گفت چون جلوه کنان بر دل تو میگذرم
❈۵❈
مغربی آینه دل ز غبار دو جهان
پاک بزدادی که پیوسته در او مینگرم
کامنت ها