شمس مغربی:خود پرستی پیشه دارد روز و شب هست خود را که ضم گاهی ثمن
❈۱❈
خود پرستی پیشه دارد روز و شب
هست خود را که ضم گاهی ثمن
جمله گی ذات او گردد زبان
چون بوصف خود درآید در سخن
❈۲❈
یوسف حسنش چو آید در لباس
گردد او را هر دو عالم پیرهن
سر ز جیب هر دو عالم سر زند
در خود آراید لباس جان و تن
❈۳❈
چون لباس جان و تن در خود کشید
پر ز خود بیند هزاران انجمن
لشکر خود را چو بر صحرا کشد
پر شود عالم ز آشوب و فتن
❈۴❈
شور و غوغایی برآید از جهان
چون سپاه حسنش آرد تاختن
در شب تیره بر آرد آفتاب
روی او از زیر زلف پر شکن
❈۵❈
زلف رویش شور و آشوب افکند
در خطا و چین و بلغار و ختن
مظهر خورشید حسن او شود
کودک و پیر و جوان و مرد و زن
❈۶❈
تا بهر گوشش حدیث خویش را
بشنود گویا شود در هر دهن
عشق چو بیند جمال خود عیان
در لباس و در نقاب ما و من
❈۷❈
غیرت آرد حسن را گوید که زود
جامه اغیار برکن از بدن
حسن خود را در لباس آرد برون
باز در ذات حوش سازد وطن
❈۸❈
کثرت کونین را در خود کشد
بحر وحدت چونکه گردد موج زن
کس نماند غیر ذات مغربی
نی زمین ماند در آندم نی زمان
کامنت ها