شمس مغربی:قطره ائی از قعر دریا دم مزن ذرهئی از مهر والا دم مزن
❈۱❈
قطره ائی از قعر دریا دم مزن
ذرهئی از مهر والا دم مزن
مرد امروزی هم از امروز گوی
از پری و دی و فردا دم مزن
❈۲❈
چون نمیدانی زمین و آسمان
بیش ازین از زیر و بالا دم مزن
چون اصول طبع موسیقیت نیست
از تنا و ناو تاتا دم مزن
❈۳❈
درگذر از نفی و اثبات ای پسر
هیچ از الّا و از لا دم مزن
گر بگویندت که جانرا کن فدا
رو فدا کن جان، خود را دم مزن
❈۴❈
تا نمیدانی من و مارا که کیست
باش خاموش از من و ما دم مزن
همچو آدم علم اسما را زحق
تا نگیری هیچ ز اسما دم مزن
❈۵❈
آنکه عین جمله اشیا گشته است
مغربی را گفت ز اشیا دممزن
کامنت ها