شمس مغربی:منم ز یار نگارین خود جدا مانده بدست هجر گرفتار و بینوا مانده
❈۱❈
منم ز یار نگارین خود جدا مانده
بدست هجر گرفتار و بینوا مانده
نخست گوهر با قیمت و بها بودی
بخاک تیره فرو رفته بیبها مانده
❈۲❈
فتاده دور ز خاصان بارگاه ازل
اسیر خاک ابد گشته در بلا مانده
مقرب در درگاه کبریا بوده
بدست کبر گرفتار و در ریا بوده
❈۳❈
به چار میخ طبیعت بدوخته محکم
به حبس شش جهت کون مبتلا مانده
هرآنکه دید مرا گفت در چنین حالت
ببین ببین ز کجا آمده و کجا مانده
❈۴❈
شب است و راه بیابان و من ز قافله دور
غریب عاشق و مسکین ضعیف وامانده
کجاست پرتو حسنت که رهنما گردد
که هست جان من از راه و راهنما مانده
❈۵❈
شده ز دوری خورشید مغربی حقیر
بسان ذرّه سرگشته در هوا مانده
کامنت ها