شمس مغربی:سبو بشکن که آبی بیسبوئی زخود بگذر که دریایی نهجویی
❈۱❈
سبو بشکن که آبی بیسبوئی
زخود بگذر که دریایی نهجویی
سفر کن از من و مائی و مائی
گذر کن از تو و اوئی که اوئی
❈۲❈
چرا چون آس گرد خود نگردی
چو آب آشفته سرگردان چو جوئی
پشیمانی بود در هرزه گردی
پشیمانی بود در سو بسوئی
❈۳❈
تو باری از خود اندر خود سفر کن
بگرد عالم اندر چند پوئی
ز خود او را طلب هرگز نگردی
اگر چه سالها در جستجویی
❈۴❈
گرامی بینی و از خود نپرسی
کرا گم کرده آخر نکوئی
کلاه فقر را برسر نیابی
مگر وقتی که ترک سر بگویی
❈۵❈
کجا فقر را بر سر نیابی
مگر وقتی که ترک سر بگوئی
کجا برکوی او رفتن توانی
که طفلی در پی چوگان و گویی
❈۶❈
تو یکرو شو که آیینه چو طومار
سیه رو کرد آخر از دوروئی
نصیب ایمغربی از خوان وصلش
نیابی تا که دست از خود نشوئی
کامنت ها