شمس مغربی:مرا به خلوت جان دلبریست پنهانی که هست جان دلم در جمال او فانی
❈۱❈
مرا به خلوت جان دلبریست پنهانی
که هست جان دلم در جمال او فانی
در آنمقام که جانان جمال بنماید
بود مقام دل و جان فنل و حیرانی
❈۲❈
سریر سلطنت ذات ایزدیست دلم
چنانکه عرش مجید است عرش رحمانی
ترا به حسن و جمال آنچنان که ثانی نیست
مرا بعشق تو هم نیست در جهان ثانی
❈۳❈
کجا برم دل و جان را که در مقام فنا
تو هم دلی بحقیقت مرا و هم جانی
زمن تو جمله ربودی و جمله ام گشتی
چو جمله ام توئی اکنون مرا چه میخوانی
❈۴❈
توئی مرا بدل دل اگر چه دلداری
توئی مرا عوض جان اگرچه جانانی
ز چشم من همه و اکنون توئی که میبینی
ز عقل من همه اکنون توئی که میدانی
❈۵❈
ز مغربی بشنو بعد ازین اگر شنوی
ز او ندای انالحق و قول سبحانی
کامنت ها