شمس مغربی:رخ دلدار را نقاب توئی چهره یار را حجاب توئی
❈۱❈
رخ دلدار را نقاب توئی
چهره یار را حجاب توئی
بتو پوشیده است مهر رخش
ابر بر روی آفتاب توئی
❈۲❈
شد یقینم که پیش اهل یقین
پرده شک و ارتیاب توئی
بر سر بحر بینهایت او
سر بر آورده چون حباب توئی
❈۳❈
تو سرابی به پیش اهل نظر
گرچه دعوی کنی که آب توئی
نگرفتم ترا بهیچ حساب
باز دیدم که در حساب توئی
❈۴❈
برتو است این عذاب گوناگون
علت این همه عذاب توئی
آنکه ناخورده او می ازلی
مست گردید و شد خراب توئی
❈۵❈
مغربی این خطاب با کس نیست
آنکه با اوست اینخطاب توئی
کامنت ها