شمس مغربی:دلا چرا تو چنین بیقرار و مضطربی چراست نام تو قلب از چه رو منقلبی
❈۱❈
دلا چرا تو چنین بیقرار و مضطربی
چراست نام تو قلب از چه رو منقلبی
بدست کیست عنانت که میکشد هر سو
که هر نفس به دگر سوی و کوی منحرفی
❈۲❈
گهی چو چرجی و گاهی چو بحر و گه ساحل
گهی چو جنت و گاهی چو نار ملتهبی
گهی چو دیری و گه کعبه و گه طایف
گهی چو رند خرابات و گاه محتسبی
❈۳❈
بهر صفت که نماید جمال روی نگار
برش بسجده درآیی ز راه مقتربی
دلا بگو بدلارام از سر غیرت
چو نیست هیچکس غیرت از که محتجبی
❈۴❈
کسی ز سایه خود اجتتاب مینکند
منم چو سایه ات از من چرا تو مجتتبی
شعاع مهر بمهر آنچنان که منتسب است
تو همچنان بدلارام خویس منتسبی
❈۵❈
نقاب مهر رخت مغربط است در همه حال
بنور روی خود از چشم خویش منقتبی
کامنت ها