شمس مغربی:بیار ساقی از آن می که هست آب حیات بده به خضر دلم وارهانش از ظلمات
❈۱❈
بیار ساقی از آن می که هست آب حیات
بده به خضر دلم وارهانش از ظلمات
از آن شراب که جان و دلم از او یابد
ز قید جسم خلاص و ز بند نفس نجات
❈۲❈
از آن شراب که ریحان روح ارواح است
از آن شراب که بخشد حیات بعد ممات
مئی که جان بتن مرده در دمد بویش
مئی که زندگی یابند ازو عظام رفات
❈۳❈
بیار و بر دل و جان مرده ما ریز
ببین سرایت ارواح راح در اموات
چه خوش بود که ترا بی جهت توان دیدن
اگر چه روی تو پیداست در جمیع جهات
❈۴❈
بیا و جلوه کنان برگذر ز منظر دل
که منظری به ازو نیست درگه جلوات
بیا که خلوت پاک از برای تو خالی است
از آنچه میل تو پیوسته است با خلوات
❈۵❈
نظر بسوی دل مغربی کن ای دلبر
ببین که روی چه خوش مینماید این مرآت
کامنت ها