شمس مغربی:حسن روی هر پریرویی ز حسن روی اوست آب حسن دلبری هر سو روان از جوی اوست
❈۱❈
حسن روی هر پریرویی ز حسن روی اوست
آب حسن دلبری هر سو روان از جوی اوست
کعبه اهل نظر رخسار جانبخش وی است
قبله ارباب دل طاق خم ابروی اوست
❈۲❈
هر کسی گرچه بسوئی روی آرد ولی
در حقیقت روی خلق جمله عالم سوی اوست
مسکن و ماوای جانها زلف مشکینش بود
مجمع مجموع دلها حلقه گیسوی اوست
❈۳❈
تابند از وی، طلب او را کسی طالب نشد
جست و جویی گر بود باز از جست و جوی اوست
دست رومی رخش از رنگ خطش قوتیست
برک چشمش در پناه طره هندوی اوست
❈۴❈
آنکه از چشم پریرویان بصد افسونکی
دل زمردم میرباید غمزه جادوی اوست
هیچ گویی نیست خالی زان پریرو اینجهان
دل بهر کوئی که می آید فراوان کوی اوست
❈۵❈
مغربی زان میکند میلی بکامش زانکه او
هرکرا رنگی و بوئی هست، رنگ و بوی اوست
کامنت ها