شمس مغربی:این جوش که از میکده برخاست چه جوش است این جوش مگر از خم آن باده فروش است
❈۱❈
این جوش که از میکده برخاست چه جوش است
این جوش مگر از خم آن باده فروش است
این دیده ندانم که چرا مست و خراب است
وین عقل ندانم که چرا رفته ز هوش است
❈۲❈
دل باده کجا خورده ندانم شب دوشین
کاو بیخبر و مست و خراب از شب دوش است
این کیست که دردل گوش دل آهسته سخنگوست
وان کیست که اندر پس این پرده بگوش است
❈۳❈
در گوش فلک از مه تو حلقه که انداخت
این چرخ ندانم که چرا حلقه بگوش است
این مهره مهر از چه برین چرخ روانست
بر اطلس گردون ز کواکب چه نقوشست
❈۴❈
ای هدهد جان ره بسلیمان نتوات برد
بر درکه او بسکه طیور است و وحوش است
ساکن نشود بحر دل مغربی از جوش
یارب ز چه بادست که در جنبش و جوش است
کامنت ها