شمس مغربی:ز قدرت سرو بستان آفریدند ز رویت ماه تابان آفریدند
❈۱❈
ز قدرت سرو بستان آفریدند
ز رویت ماه تابان آفریدند
ز حسن روی تو تابی عیان شد
از آن خورشید رخشان آفریدند
❈۲❈
ترا سلطانی کَونین دادن
پس آن گه تخت سلطان آفریدند
از آن سرچشمه نوش حیاتت
بگیتی آب حیوان آفریدند
❈۳❈
ز چشم فتنه جوی دلفریبت
هزاران چشم فتّان آفریدند
لب و دندان او را تا بدیدند
در و یاقوت و مرجان آفریدند
❈۴❈
ز خطّ عارض و نور جیبش
بت و شمع و شبستان آفریدند
نبد مردی و میدانی جهانرا
که او را مرد میدان آفریدند
❈۵❈
که تا از زلف او زنّار بندند
بسی کس را پریشان آفریدند
چو عکس و زلف رخسارش نمودند
بگیتی کفر و ایمان آفریدند
❈۶❈
برای سجده بردن پیش رویت
جهانی را مسلمان آفریدند
مر آنرا وعده دیدار دادند
مر اینرا بهر نیران آفریدند
❈۷❈
یکی را بهر طاعت خلق کردند
یکی را بهر عصیان آفریدند
یکی از بهر مالک گشت موجود
دگر از بهر رضوان آفریدند
❈۸❈
بصحرائی جهان را برگذشتند
تماشا را گلستان آفریدند
چو عزم جویبار دهر کردند
در او سرو خرامان آفریدند
❈۹❈
گذر کردند بر صحرای امکان
دو عالم را ز امکان آفریدند
بظاهر ملک جسم آباد کردند
بباطن عالم جان آفریدند
❈۱۰❈
که تا باشد نموداری ز علمش
جهان را از پی آن آفریدند
چو حسن خویشتن را جلوه دادند
جهانی پر ز خوبان آفریدند
❈۱۱❈
بر افکندند چون پرده ز رخسار
برای جلوه انسان آفریدند
ز اشک عاشقان او بگیتی
درو دریای عمان افریدند
❈۱۲❈
دلم را در خم زلفش بدیدند
از آنجا کوی و چوگان آفریدند
برای عاشقان از هجر وصلش
هزاران درد و درمان آفریدند
❈۱۳❈
دلیل خویشتن هم خویش بودند
بدان منکر که برهان آفریدند
چو خود خوردند باده، مغربی را
چرا سرمست و حیران آفریدند؟!
کامنت ها