شمس مغربی:هیچ دانی که کیستیم و شما سایه آفتاب نور خدا
❈۱❈
هیچ دانی که کیستیم و شما
سایه آفتاب نور خدا
سایه آفتاب تابش اوست
تابش مهر هست عین ضیا
❈۲❈
نیست خورشید از شعاع بعید
نیست سایه ز آفتاب جدا
سایه و آفتاب یک چیزند
هست او واحد کثیر نما
❈۳❈
چون یکی بود سایه خورسید
یا رب این کثرت از چه شد پیدا
نظر از عین کائنات بدوز
تا که سایه نمایدت یکتا
❈۴❈
بگذر از سایه زانکه خورشید است
آنکه تو سایه خوانیش هر جا
شیئی واحد بگو که چون گردد
عین هستی جمله اشیا
❈۵❈
هست یک عین ، اینهمه اعیان
یک مسما است این همه اسما
ذات و وجهت است و اسم و نعت و صفت
عقل و نفس است طبع و شکل قوا
❈۶❈
جمله نقش تعینات ویند
هرچه هستند در زمین و سما
بهزاران هزار نقش غریب
مینماید به خویشتن خود را
❈۷❈
هست اندر جهان کهنه و نو
آخرین نامش آدم و حوا
گاه مجنون شود گهی لیلی
گاه وامق بود گهی عذرا
❈۸❈
آنچه امواج خوانمش مجلاست
گشته ظاهر به کسوت من و ما
نقش این موج بحر بی پایان
مغربی و سنایی است و سنا
کامنت ها