منوچهری:صنما بی تو دلم هیچ شکیبا نشود و گر امروز شکیبا شد فردا نشود
❈۱❈
صنما بی تو دلم هیچ شکیبا نشود
و گر امروز شکیبا شد فردا نشود
یکدل و یکتا خواهم که بوی جمله مرا
و آنکه او چون تو بود، یکدل و یکتا نشود
❈۲❈
تجربت کردم و دانا شدم از کار تومن
تا مجرب نشود مردم، دانا نشود
ناز چندان کن بر من که کنی صحبت من
تا مگر صحبت دیرینه معادا نشود
❈۳❈
نکشم ناز ترا و ندهم دل به تو هم
تا مرا دوستی و مهر تو پیدا نشود
گویی از دو لب من بوسه تقاضا چه کنی
وامخواهی نبود کو به تقاضا نشود
❈۴❈
به مدارا دل تو نرم کنم و آخر کار
به درم نرم کنم، گر به مدارا نشود
و گر این عاشق نومید شود از در تو
از در خسرو شاهنشه دنیا نشود
❈۵❈
دادگر شاهی کز دانش و دریافتگی
سخنی بر دلش از ملک معما نشود
گشته یک نیمه جهان او را وز همت خویش
نپسندد که بر آن نیمه توانا نشود
❈۶❈
مشرق او را شد و مغرب مر او را شده گیر
هرکرا شرق بود، غرب جز او را نشود
عجب از قیصرم آید، که بدان ساده دلیست
کو ز مسعود براندیشد و شیدا نشود
❈۷❈
ملکت قیصر و فغفور تماشاگه اوست
ظن بری هرگز روزی به تماشا نشود؟
دولت آنها، فرتوت شد و کار کشفت
هر که فرتوت شود هرگز برنا نشود
❈۸❈
دولت تازه ملک دارد، امروزین روز
دولتی کز عقب آدم و حوا نشود
به که رو آرد دولت، که بر او نرود؟
به کجا یازد جیحون، که به دریا نشود؟
❈۹❈
مردمان قصه فرستند ز صنعا بر او
گر دگر سال وکیلش سوی صنعا نشود
کرد هیجا و فراوان ملک و ملک گرفت
زین سبب شاید اگر هیچ به هیجا نشود
❈۱۰❈
پس اعدا به شبیخون برود دولت شاه
گر زمانی به طلب او سوی اعدا نشود
هر چهاند این ملکان بنده و مولای ویند
هیچ مولا به تن خود سوی مولا نشود
❈۱۱❈
زین فزون از ملکان نیز نباشد ملکی
هر که مولای کسی باشد، مولا نشود
ملکان رسوا گردند کجا او برسد
ملک او باید کو هرگز رسوا نشود
❈۱۲❈
تا نباشد ملکی چون او، وین خود نبود
به طلب کردن او میر همانا نشود
خبر فتح برآمد خبر نصرت تو
جز ملک را ظفر و فتح مهنا نشود
❈۱۳❈
آب کار عدو افتاد ز بالا به نشیب
هیچ آبی ز نشیبی سوی بالا نشود
کار شه به شود و کار عدو به نشود
نشود خرما خار و خار خرما نشود
❈۱۴❈
خانه از موش تهی کی شود و باغ ز مار
مملکت از عدوی خرد مصفا نشود
مار تا پنهان باشد نتوان کشت او را
نتوان کشت عدو تا آشکارا نشود
❈۱۵❈
درد یکساعت اندر تنشان و سرشان
راحتی شد متواتر که ز اعضا نشود
تیر را تا نتراشی نشود راست همی
سرو را تا که نپیرایی والا نشود
❈۱۶❈
از سر شاسپرم تا نکنی لختی کم
ندهد رونق و بالنده و بویا نشود
شمع تاری شده را تا نبری اطرافش
بر نیفروزد و چون زهرهٔ زهرا نشود
❈۱۷❈
این نشاطیست که از دلها غایب نشود
وین جمالیست که از تنها، تنها نشود
این نگارستان، وین مجلس آراسته را
صورت از چشم دل و چشم سر ما نشود
❈۱۸❈
این سماع خوش و این نالهٔ زیر وبم را
نغمه از گوش دل و گوش هویدا نشود
تا همی خاک زمین بیضهٔ عنبر نشود
تا همی سنگ زمین لؤلؤ لالا نشود
❈۱۹❈
جام صهبا گیر از دست بت غالیه موی
دست تو خوب نباشد که به صهبا نشود
تا می ناب ننوشی نبود راحت جان
تا نبافند بریشم خز و دیبا نشود
❈۲۰❈
ملکا بر بخور و کامروایی میکن
هرگز این مملکت و دولت، یغما نشود
کامنت ها