منوچهری:بر لشکر زمستان نوروز نامدار کردهست رای تاختن و قصد کارزار
❈۱❈
بر لشکر زمستان نوروز نامدار
کردهست رای تاختن و قصد کارزار
وینک بیامدهست به پنجاه روز پیش
جشن سده، طلایهٔ نوروز و نوبهار
❈۲❈
آری هر آنگهی که سپاهی شود به رزم
ز اول به چند روز بیاید طلایهدار
این باغ و راغ ملکت نوروز ماه بود
این کوه و کوهپایه و این جوی و جویبار
❈۳❈
جویش پر از صنوبر و کوهش پر از سمن
راغش پر از بنفشه و باغش پر از بهار
نوروز ازین وطن، سفری کرد چون ملک
آری سفر کنند ملوکان نامدار
❈۴❈
چون دید ماهیان زمستان که در سفر
نوروز مه بماند قریب مهی چهار
اندر دوید و مملکت او بغارتید
با لشکری گران و سپاهی گزافه کار
❈۵❈
برداشت تاجهای همه تارک سمن
برداشت پنجههای همه ساعد چنار
بستد عمامههای خز از سبز ضیمران
بشکست حقههای زر و در میوهدار
❈۶❈
در باغها نشاند، گروه از پس گروه،
در راغها کشید، قطار از پس قطار،
زین خواجگان پنبه قبای سپید پر
زین زنگیان سرخ دهان سیاهکار
❈۷❈
باد شمال چون ز زمستان چنین بدید
اندر تک ایستاد چو جاسوس بیقرار
نوروز را بگفت که در خاندان ملک
از فر و زینت تو که پیرار بود و پار
❈۸❈
بنگاه تو سپاه زمستان بغارتید
هم گنج شایگانت و هم در شاهوار
معشوقگانت را، گل و گلنار و یاسمن
از دست یاره بربود از گوش گوشوار
❈۹❈
خنیاگرانت، فاخته و عندلیب را
بشکست نای در کف و طنبور درکنار
نوروز ماه گفت: به جان و سر امیر
کز جان دی برآرم تا چند گه دمار
❈۱۰❈
گرد آورم سپاهی دیبای سبز پوش
زنجیر زلف و سرو قد و سلسله عذار
از ارغوان کمر کنم، از ضیمران زره
از نارون پیاده و از ناروان سوار
❈۱۱❈
قوس قزح کمان کنم، از شاخ بید تیر
از برگ لاله رایت و از برق ذوالفقار
از ابر پیل سازم و از باد پیلبان
وز بانگ رعد آینهٔ پیل بیشمار
❈۱۲❈
نوروز پیش از آنکه سراپرده زد به در
با لعبتان باغ و عروسان مرغزار
این جشن فرخ سده را چون طلایگان
از پیش خویشتن بفرستاد کامگار
❈۱۳❈
گفتا: برو به نزد زمستان به تاختن
صحرا همینورد و بیابان همیگذار
چون اندرو رسی به شب تیرهٔ سیاه
زین آتشی بلند برافروز زروار
❈۱۴❈
این عزم جنبش و نیت من که کردهام
نزد شهنشه ملکان بر به اسکدار
از من خدایگان همه شرق و غرب را
در ساعت این خبر بگزار، ای خبرگزار
❈۱۵❈
زنهار تا نگویی با او حدیث من
تو برزبان خویش، دگر باره زینهار
زیرا که هست حشمت او، بیش از آنکه تو
با وی سخن مواجهه گویی و آشکار
❈۱۶❈
با حاجبی بگوی نهانی تو این حدیث
تا حاجب این سخن برساند به شهریار
گو: ای گزیدهٔ ملک هفت آسمان!
ای خسرو بزرگ و امیر بزرگوار!
❈۱۷❈
پنجاه روز ماند که تا من چو بندگان
در مجلس تو آیم، با گونه گون نثار
با فال فرخ آیم و بادولت بزرگ
با فرخجسته طالع و فرخنده اختیار
❈۱۸❈
با صدهزار جام می سرخ مشکبوی
با صدهزار برگ گل سرخ کامگار
با عندلیبکان کله سرخ چنگزن
با یاسمینکان بسد روی مشکبار
❈۱۹❈
تا تو گهی به زیر گل و گاه زیر بید
گه زیر ارغوان و گهی زیر گلنار
مستی کنی و باده خوری سال و سالیان
شکر گزی و نوش مزی شاد و شادخوار
❈۲۰❈
بر سبزهٔ بهار نشینی و مطربت
بر سبزهٔ بهار زند «سبزهٔ بهار»
ملک جهان بگیری، از قاف تا به قاف
مال جهان ببخشی، از عود تا به قار
❈۲۱❈
توران بدان پسر دهی، ایران بدین پسر
مشرق بدین قبیله و مغرب بدان تبار
سیصد هزار شهر کنی، به ز قیروان
سیصد هزار باغ کنی، به ز قندهار
❈۲۲❈
سیصد وزیر گیری، بیش از بزرگمهر
سیصد امیر بندی، بیش از سپندیار
اندر عراق بزم کنی، در حجاز رزم
اندر عجم مظالم و اندر عرب شکار
❈۲۳❈
بابل کنی سرایچهٔ مطربان خویش
خلخ کنی وثاق غلامان میگسار
افریقیه صطبل ستوران بارگیر
عموریه کریزگه باز و بازدار
❈۲۴❈
باغ ارم شراع تو باشد، به روز خوان
بیتالحرم رواق تو باشد به روز بار
مهتر بود خزانهٔ زر تو از خزر
بهتر بود قمطرهٔ عود تو از قمار
❈۲۵❈
زرادخانهٔ تو بود هشتصد کلات
انبارخانهٔ تو بود هفتصد حصار
قیصر شرابدار تو چیپال پاسبان
خاقان رکابدار تو فغفور پردهدار
❈۲۶❈
وانانکه مفسدان جهانند و مرتدان
از ملت محمد و توحید کردگار
مر مهترانشان را زنده کنی به گور
مر کهترانشان را زنده کنی به دار
❈۲۷❈
جیحون گذاره کردی، سیحون کنی گذر
زان سو مدار کردی، زین سو کنی مدار
پل برنهادن تو به جیحون نبود پل
غل بود بود بر نهاده به جیحون بر، استوار
❈۲۸❈
جز تو نبست گردن جیحون کسی به غل
واندر نراند پیل به جیحون درون هزار
دو سال، یا سه سال در آن بود، تا ببست
جسری بر آب جیحون، محمود نامدار
❈۲۹❈
در مدت دو هفته ببستی تو ای ملک
جسری بر آب جیحون، به زان هزاربار
دریا بد، آن سپه که به جیحون گذاشتی
دریا نکرده بود به جیحون کسی گذار
❈۳۰❈
سالار خانیان را، با خیل و با خدم
کردی همه نگون و نگونبخت و خاکسار
تا بر کسی گرفته نباشد خدای خشم
پیش تو ناید و نکند با تو چارچار
❈۳۱❈
بوری تگین که خشم خدای اندرو رسید
او را از آن دیار دوانید باین دیار
تا گنج او خراب شد و خیل او اسیر
تا روز او سیاه شد و جان او فگار
❈۳۲❈
او مار بود و مار چو آهنگ او کنی
اندر جهد ز بیم به سوراخ تنگ غار
گر شاه ما نکشت ورا بود از آن قبل
کز عار و ننگ هیچ امیری نکشته مار
❈۳۳❈
یارب! هزار سال ملک را بقا دهی
در عز و در سلامت و در یمن و در یسار
در زینهار خویش بداری و بند خویش
او را و خانمان و منش را به روزگار
❈۳۴❈
از روی او و روی همه اولیای او
مکروه باز داری، ای ذوالجلال بار
کامنت ها