منوچهری:چو از زلف شب باز شد تابها فرو مرد قندیل محرابها
❈۱❈
چو از زلف شب باز شد تابها
فرو مرد قندیل محرابها
سپیدهدم، از بیم سرمای سخت
بپوشید بر کوه سنجابها
❈۲❈
به میخوارگان ساقی آواز داد
فکنده به زلف اندرون تابها
به بانگ نخستین از آن خواب خوش
بجستیم چون گو ز طبطابها
❈۳❈
عصیر جوانه هنوز از قدح
همیزد به تعجیل پرتابها
از آواز ما خفته همسایگان
بیآرام گشتند در خوابها
❈۴❈
برافتاد بر طرف دیوار و بام
ز بگمازها نور مهتابها
منجم به بام آمد از نور می
گرفت ارتفاع سطرلابها
❈۵❈
ابر زیر و بم شعر اعشی قیس
همیزد زننده به مضرابها
و کاس شربت علی لذة
و اخری تداویت منها بْها
❈۶❈
لکی یعلم الناس انی امرو
اخذت المعیشة من بابها
کامنت ها