منوچهری:الا یا خیمگی! خیمه فروهل که پیشاهنگ بیرون شد ز منزل
❈۱❈
الا یا خیمگی! خیمه فروهل
که پیشاهنگ بیرون شد ز منزل
تبیره زن بزد طبل نخستین
شتربانان همیبندند محمل
❈۲❈
نماز شام نزدیکست و امشب
مه و خورشید را بینم مقابل
ولیکن ماه دارد قصد بالا
فروشد آفتاب از کوه بابل
❈۳❈
چنان دو کفهٔ زرین ترازو
که این کفه شود زان کفه مایل
ندانستم من ای سیمین صنوبر
که گردد روز چونین زود زایل
❈۴❈
من و تو غافلیم و ماه و خورشید
براین گردون گردان نیست غافل
نگارین منا برگرد و مگری
که کار عاشقان را نیست حاصل
❈۵❈
زمانه حامل هجرست و لابد
نهد یک روز بار خویش حامل
نگار من، چو حال من چنین دید
ببارید از مژه باران وابل
❈۶❈
تو گویی پلپل سوده به کف داشت
پراکند از کف اندر دیده پلپل
بیامد اوفتان خیزان بر من
چنان مرغی که باشد نیم بسمل
❈۷❈
دو ساعد را حمایل کرد برمن
فرو آویخت از من چون حمایل
مرا گفت: ای ستمکاره به جایم!
به کام حاسدم کردی و عاذل
❈۸❈
چه دانم من که بازآیی تو یا نه
بدانگاهی که باز آید قوافل
ترا کامل همیدیدم به هر کار
ولیکن نیستی در عشق کامل
❈۹❈
حکیمان زمانه راست گفتند
که جاهل گردد اندرعشق، عاقل
نگار خویش را گفتم: نگارا!
نیم من در فنون عشق جاهل
❈۱۰❈
ولیکن اوستادان مجرب
چنین گفتند در کتب اوایل
که عاشق قدر وصل آنگاه داند
که عاجز گردد از هجران عاجل
❈۱۱❈
بدین زودی ندانستم که ما را
سفر باشد به عاجل یا به آجل
ولیکن اتفاق آسمانی
کند تدبیرهای مرد باطل
❈۱۲❈
غریب از ماه والاتر نباشد
که روز و شب همیبرد منازل
چو برگشت از من آن معشوق ممشوق
نهادم صابری را سنگ بر دل
❈۱۳❈
نگه کردم به گرد کاروانگاه
به جای خیمه و جای رواحل
نه وحشی دیدم آنجا و نه انسی
نه راکب دیدم آنجا و نه راجل
❈۱۴❈
نجیب خویش را دیدم به یکسو
چو دیوی دست و پا اندر سلاسل
گشادم هر دو زانو بندش از دست
چو مرغی کش گشایند از حبایل
❈۱۵❈
برآوردم زمامش تا بناگوش
فروهشتم هویدش تا به کاهل
نشستم از برش چون عرش بلقیس
بجست او چون یکی عفریت هایل
❈۱۶❈
همیراندم نجیب خویش چون باد
همیگفتم که اللهم سهل
چو مساحی که پیماید زمین را
بپیمودم به پای او مراحل
❈۱۷❈
همیرفتم شتابان در بیابان
همیکردم به یک منزل، دو منزل
بیابانی چنان سخت و چنان سرد
کزو خارج نباشد هیچ داخل
❈۱۸❈
ز بادش خون همیبفسرد در تن
که بادش داشت طبع زهر قاتل
ز یخ گشته شمرها همچو سیمین
طبقها بر سر زرین مراجل
❈۱۹❈
سواد شب به وقت صبح بر من
همیگشت از بیاض برف مشکل
همیبگداخت برف اندر بیابان
تو گفتی باشدش بیماری سل
❈۲۰❈
بکردار سریشمهای ماهی
همیبرخاست از شخسارها گل
چوپاسی از شب دیرنده بگذشت
برآمد شعریان از کوه موصل
❈۲۱❈
بنات النعش کرد آهنگ بالا
بکردار کمر شمشیر هرقل
رسیدم من فراز کاروان تنگ
چو کشتی کو رسد نزدیک ساحل
❈۲۲❈
به گوش من رسید آواز خلخال
چو آواز جلاجل از جلاجل
جرس دستان گوناگون همیزد
بسان عندلیبی از عنادل
❈۲۳❈
عماری از بر ترکی تو گفتی
که طاوسیست بر پشت حواصل
جرس مانندهٔ دو ترگ زرین
معلق هر دو تا زانوی بازل
❈۲۴❈
ز نوک نیزههای نیزهداران
شده وادی چو اطراف سنابل
چو دیدم رفتن آن بیسراکان
بدان کشی روان زیر محامل
❈۲۵❈
نجیب خویش را گفتم سبکتر
الا یا دستگیر مرد فاضل
بچر! کت عنبرین بادا چراگاه
بچم! کت آهنین بادا مفاصل
❈۲۶❈
بیابان در نورد و کوه بگذار
منازلها بکوب و راه بگسل
فرود آور به درگاه وزیرم
فرود آوردن اعشی به باهل
❈۲۷❈
به عالی درگه دستور، کو راست
معالی از اعالی وز اسافل
وزیری چون یکی والا فرشته
چه در دیوان، چه در صدر محافل
❈۲۸❈
وزیران دگر بودند زین پیش
همه دیوان به دیوان رسایل
حدیث او معانی در معانی
رسوم او فضایل در فضایل
❈۲۹❈
همینازد به عدل شاه مسعود
چو پیغمبر به نوشروان عادل
درآید پیش او بدره چو قارون
درآید پیش او سائل چو عایل
❈۳۰❈
شود از پیش او سائل چو بدره
رود از پیش او بدره چو سائل
بلرزند از نهیب او نهنگان
بلرزد کوه سنگین از زلازل
❈۳۱❈
الا یا آفتاب جاودان تاب
اساس ملکت و شمع قبایل
تویی ظل خدا و نور خالص
به گیتی کس شنیدهست این شمایل
❈۳۲❈
یکی ظلی که هم ظلست و هم نور
یکی نوری که هم نورست و هم ظل
گهر داری، هنر داری به هرکار
بزرگی را چنین باشد دلایل
❈۳۳❈
تویی وهاب مال و جز تو واهب
تویی فعال جود و جز تو فاعل
یکی شعر تو شاعرتر ز حسان
یکی لفظ تو کاملتر ز کامل
❈۳۴❈
خداوندا من اینجا آمدستم
به امید تو و امید مفضل
افاضل نزد تو یازند هموار
که زی فاضل بود قصد افاضل
❈۳۵❈
گرم مرزوق گردانی به خدمت
همان گویم که اعشی گفت و دعبل
و گر از خدمتت محروم ماندم
بسوزم کلک و بشکافم انامل
❈۳۶❈
الا تا بانگ دراجست و قمری
الا تا نام سیمرغست و طغرل
تنت پاینده باد و چشم روشن
دلت پاکیزه باد و بخت مقبل
❈۳۷❈
دهاد ایزد مرا در نظم شعرت
دل بشار و طبع ابن مقبل
کامنت ها