گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

منوچهری:شبی گیسو فروهشته به دامن پلاسین معجر و قیرینه گرزن

❈۱❈
شبی گیسو فروهشته به دامن پلاسین معجر و قیرینه گرزن
بکردار زنی زنگی که هرشب بزاید کودکی بلغاری آن زن
❈۲❈
کنون شویش بمرد و گشت فرتوت از آن فرزند زادن شد سترون
شبی چون چاه بیژن تنگ و تاریک چو بیژن در میان چاه او من
❈۳❈
ثریا چون منیژه بر سر چاه دو چشم من بدو چون چشم بیژن
همی‌برگشت گرد قطب جدی چو گرد بابزن مرغ مسمن
❈۴❈
بنات النعش گرد او همی‌گشت چو اندر دست مرد چپ فلاخن
دم عقرب بتابید از سر کوه چنانچون چشم شاهین از نشیمن
❈۵❈
یکی پیلستگین منبر مجره زده گردش نقط از آب روین
نعایم پیش او چون چار خاطب به پیش چار خاطب چار مؤذن
❈۶❈
مرا در زیر ران اندر کمیتی کشنده نی و سرکش نی و توسن
عنان بر گردن سرخش فکنده چو دو مار سیه بر شاخ چندن
❈۷❈
دمش چون تافته بند بریشم سمش چون ز آهن پولاد هاون
همی‌راندم فرس را من به تقریب چو انگشتان مرد ارغنون زن
❈۸❈
سر از البرز برزد قرص خورشید چو خون‌آلوده دزدی سر ز مکمن
به کردار چراغ نیم مرده که هر ساعت فزون گرددش روغن
❈۹❈
برآمد بادی از اقصای بابل هبوبش خاره در و باره افکن
تو گفتی کز ستیغ کوه سیلی فرود آرد همی احجار صد من
❈۱۰❈
ز روی بادیه برخاست گردی که گیتی کرد همچون خز ادکن
چنان کز روی دریا بامدادان بخار آب خیزد ماه بهمن
❈۱۱❈
برآمد زاغ رنگ و ماغ پیکر یکی میغ از ستیغ کوه قارن
چنانچون صدهزاران خرمن تر که عمدا در زنی آتش به خرمن
❈۱۲❈
بجستی هر زمان زان میغ برقی که کردی گیتی تاریک روشن
چنان آهنگری کز کورهٔ تنگ به شب بیرون کشد تفسیده آهن
❈۱۳❈
خروشی برکشیدی تند تندر که موی مردمان کردی چو سوزن
تو گفتی نای رویین هر زمانی به گوش اندر دمیدی یک دمیدن
❈۱۴❈
بلرزیدی زمین لرزیدنی سخت که کوه اندر فتادی زو به گردن
تو گفتی هر زمانی ژنده پیلی بلرزاند ز رنج پشگان تن
❈۱۵❈
فرو بارید بارانی ز گردون چنانچون برگ گل بارد به گلشن
و یا اندر تموزی مه ببارد جراد منتشر بر بام و برزن
❈۱۶❈
ز صحرا سیلها برخاست هر سو دراز آهنگ و پیچان و زمین کن
چو هنگام عزایم زی معزم به تک خیزند ثعبانان ریمن
❈۱۷❈
نماز شامگاهی گشت صافی ز روی آسمان ابر معکن
چو بردارد ز پیش روی اوثان حجاب ماردی دست برهمن
❈۱۸❈
پدید آمد هلال از جانب کوه بسان زعفران آلوده محجن
چنانچون دو سر از هم باز کرده ز زر مغربی دستاورنجن
❈۱۹❈
و یا پیراهن نیلی که دارد ز شعر زرد نیمی زه به دامن
رسیدم من به درگاهی که دولت ازو خیزد، چو رمانی ز معدن
❈۲۰❈
به درگاه سپهسالار مشرق سوار نیزه‌باز خنجر اوژن
علی‌بن محمد میر فاضل رفیع‌البینات صادق‌الظن
❈۲۱❈
جمال ملکت ایران و توران مبارک سایهٔ ذوالطول والمن
خجسته ذوفنونی رهنمونی که درهر فن بود چون مرد یکفن
❈۲۲❈
سیاست کردنش بهتر سیاست زلیفن بستنش بهتر زلیفن
یگانه گشته از اهل زمانه به الفاظ متین و رای متقن
❈۲۳❈
تهمتن کارزاری کو به نیزه کند سوراخ در گوش تهمتن
فروزان تیغ او هنگام هیجا چنان دیبای بوقلمون ملون
❈۲۴❈
به طول و عرض و رنگ و گوهر و حد چو خورشیدی که در تابد ز روزن
که گر زین سو بدو در بنگرد مرد بدانسو در زمین بشمارد ارزن
❈۲۵❈
اگر بر جوشن دشمن زند تیغ به یک زخمش کند دو نیمه جوشن
چوپرگاری که از هم باز دری ز هم باز اوفتد اندام دشمن
❈۲۶❈
الا یا آفتاب جاودان تاب هنرور یارجوی حاسد افکن
شنیدم من که برپای ایستاده رسیدی تا به زانو دست بهمن
❈۲۷❈
رسد دست تو از مشرق به مغرب ز اقصای مداین تا به مدین
زنان دشمنان از پیش ضربت بیاموزند الحانهای شیون
❈۲۸❈
چنانچون کودکان از پیش الحمد بیاموزند ابجد را و کلمن
نسب داری حسب داری فراوان ازیرا نسبتت پاکست و مسکن
❈۲۹❈
الا تا مؤمنان گیرند روزه الا تا هندوان گیرند لکهن
به دریابار، باشد عنبر تر به کوه اندر، بود کان خماهن
❈۳۰❈
نریزد از درخت ارس کافور نخیزد از میان لاد لادن
زیادی خرم و خرم زیادی میان مجلس شمشاد و سوسن
❈۳۱❈
انوشه خور، طرب کن، جاودان زی درم ده، دوست خوان دشمن پراکن
به چشم بخت روی ملک بنگر به دست سعد پای نحس بشکن
❈۳۲❈
به دولت چهرهٔ نعمت بیارای به نعمت خانهٔ همت بیاکن
همه ساله به دلبر دل همی‌ده همه ماهه به گرد دن همی‌دن
❈۳۳❈
همه روزه دو چشمت سوی معشوق همه وقته دو گوشت سوی ارغن

فایل صوتی دیوان اشعار شمارهٔ ۵۱ - در مدح علی‌بن محمد

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

محمود
2015-08-15T12:28:54
سبکی است منحصر به فرد واستثنائی
میهاربا
2015-09-15T11:11:59
به نظر نمیرسه استفاده از این الفاظ سحر انگیز که تامل در ان تنها ما را به عمق شبی تیره و رازالود می بره و بهتره بدونیم این شعر فقط و فقط در وصف یک شب زیباست.
مژده
2015-12-04T17:47:05
سلام به همه ادب دوستان تاریخ مااین شعر یک قصیده است و موضوع بیشتر قصاید هم مدح است قصاید معمولا ابیات زیادی دارند . ساختمان قالب قصیده هم بدین شکل است که ابتدا شاعر مقدمه چینی میکند که به آن تغزل یا تشبیب گویند که این مقدمه توصیف یک چیزی است مثلا بهار که به آن بهاریه گویند خزان که خزانیه گویند شراب که به خمریه و... و بعد شاعر با اوردن بیت گریز یا تخلص شروع به مدح پادشاه مذکور می کند و در آخر قصیده هم دعا به جان ممدوح میکند که تا ابد زنده باشد که به دعای تابید گویند که اگر با شرط بیاید شریطه می نامند
هوشنگ همدانی
2015-10-06T18:19:30
همانگونه که اشعار مذکور دلالت می نماید ، منوچهری به زیبایی اوضاع ملک را ابتدا به شبی تاریک تشبیه می نماید وسپس با تشبیه تغییر اوضاع به تغییر آب و هوا از بارش باران رعدو برق و سپس آرامش وطلوع صبح وروشنایی از دل چنین شب سهمگینی اشاره نموده وسپس در وصف علی ابن محمد به زیبایی اشعاری را می سراید بدین مفهوم که درآن اوضاع نابسامان حضور و وجود او موجد امید است
امیر محمد شهسوارانی
2012-06-25T19:10:38
به نظر، با توجه به مندرجات این صفحه و بیاینات اساتید گرانسنگ جه در مدرسه و چه در دانشگاه، قطعۀ حاضر از جناب منوچهری در توصیف شب است، مکر افزونه ها و متعلقاتی داشته باشد که متن حاضر مبری از آنهاست
مهرداد
2012-05-02T18:53:22
این شعر بصورت کامل آورده نشده ، منوچهری با وصف طبیعت (در نسخه کامل) همه را در وصف علی بن محمد گفته و در حقیقت به این وسیله به تمجید و تحسین او می پردازد
پیروز
2011-03-06T04:30:34
این شعر همانطور که از متن پیداست در وصف یک سحرگاه در یک دشت است و فصل پاییز
رحمت ا.. مقصودلو
2010-09-13T15:36:34
با سلام وعرض خسته نباشید خدمت همه یدوستانی که این گنجینه ی تاریخ ما را تهیه و عرضه داشته اند . آنچه این حقیر به عنوان معلم ادبیات تاکنون به دانش آموزانم گفته ام وخود نیز فراگرفته ام این است که این شعر وصف شب اشت نه وصف شخص به دلایلی که کافی است یک بار دیگر شعر را از این دیدگاه بخوانید . با سپاس مقصودلو
محمد
2013-12-15T21:51:03
با سلام. این قصیده وصفی است و مانند سایر قصاید سبک خراسانی و به ویژه منوچهری در آن وصف طبیعت جزو ملزومات قصیده است. و در کمتر قصیده ای از این شاعر، تنها وصف طبیعت دیده می شود.بنابراین در این شعر نیز او به وصف شخص خاصی می پردازد.
حسینی تبار
2020-05-12T08:23:39
با عرض سلام و احترام. این شعر زیبا در کتب دبیرستانی سالهای قبل چاپ شده و عنوان آن نیز 'شب' می باشد.
آزادبخت
2020-12-18T23:44:36
کِشنده نی و سرکش نی و توست این شعر بیگمان کشنده با کسره است و یاداور شعر بسیار معروفیست که ترجمه اش اینست نه راهش کج شود از تیز پایی نه رفتش کند می گردد به پیچان
آزادبخت
2020-12-18T22:30:39
ای مردمان من چکنم دیوانه ام میکند این توصیفها - چگونه استادان میگویند تقلید او بی مزه و تصنعیست - شعر عرب را خوب میدانم زیباست اما کار منوچهری هم غوغاست چو اندر دست مرد چپ فلاخن وای وای وای وای وای - مرا دیوانه میکند -شبانا ان هیون پیش اورم هانکه در سردارم آهنگ خراسان مرا زرد اشتری باشد تنک سالبه رهواری و تیزی همچو طوفان شبان ان اشتر زردم بیاور الا ای خیمگی خیمه فرومانمن انم چون بخوابانم شتر رابگردد ساربانم افرین خوانچو زانوبند برگیرم ز پایشجهد چون اذرخش از تیغ براندرای اشتران را بانگ برخاست چو مهر آسمان گردید پویان به تکران این جهان را در نوردم چو زیر هر دو ران اورده یکران هیونی زیر دارم اتشین روچو اهویی که از یوزان گریزاننیا تا اشتر زرتشت پیداپدر تا اشتر صالح نمایانذلولی بچه شملالی شراریرحولی ظبیة من بنت ظبیاننه نزد تازیان باشد نژادشنه در بلخش فرایابی نه عماندو رانهایش چو رانهای زرافهمیان هر دو ران خشکیده پستان کفل جز با کف دستان نرانده زنخ نرم و لبان پوشیده دندان شکافی نرم زیر دم هویداچو نو دوشیزه ای نادیده دشتان چو بر بالای کوهانش نشینمنوردم در دمی دشتان و کوهانهیون بختیی چون بخت روشنروان گردیده چون رود خروشان خرامیدن جوانی نرم رفتار چمیدن دختران روی پوشان شناگر زیر پا دارم نهنگیکف افکن چون نهنگ عنبر افشاننه پایش بر زمین اید نه دستش کشیده گردن و برگشته مژگانبه رهیابی بود گویی فرشتهبه رهواری مگر از تخم دیواننه اهنگش به نیش تازیانهنه رفتارش به رنج سارواناننه پایش را درشتی سوده از رهنه زخمش بوده از خار مغیلا نکف پایش بسان روی دلدارندیده هیچ ازاری ز سنگان به نرمی و سپیدی همچو خامهکه از سرشیر شب برداشت چوپانسوارش همچو دامادیست خوشبختکه دارد بر سر دوشیزه فرمانکف افکن تیزرو نرمینه رفتارنه در بختی نه در تازیش همسانبود پشکش به خوشبویی مگر مشکبود کرکش به نرمینی مگر جاننه راهش کج شود از تیز پایی نه گامش کند می گردد به پیچانز بس نرم است رفتار سبک رومگر بادست و قالین سلیمانسوارش همچو کشتیبان به دریابه باد و بادبان گشته خرامانبسان سینه کشتی رود پیشچو مروارید خوی گردیده غلتاندمش پرمو و تابیده چو گیسودمش خوشبو چو باد نوبهارانایا یارا درنگی تا بگریمبه یاد آن همه گردان و نیوان کجاشد رستم و گیو و سیاوشکجاشد پهلوان گرد تلیماننه از بهرام زوبینش نشانینه از شهراسب و نه سام نریمان نه خسرو ماند و گنج باداوردنه باذان و نه بهرج کامگاران نه در ارگست دیگر کسندانهنه در پرده دگر گرد افریداننه دیگر تهمداران گشته سالارنه دیگر ارگبد نه پرته داراننه دیگر تاج و اورنگست در شهر نه در پهل ِ اراوادن شهستاننه ماندستان مانیراست بنیادنه پیدا یادگاران زریراننه گورک دیو اخشیجی هویدا نه از کاخ فریدونست بنیاننه گرد اچمتانه امدانه نه هیچ ابادی از کاخ هگمتاننه اپادان شوش و تخت جمشید نه نام مهرگان گدگ و نه ماهان کجا شد دادگر نوشین روان شاهکجاشد هرمزان و کو قبادانکجاشد از خورنگ تا به خرخیز کجا شد کاشغر تا رود عمان نه مرداویج ونی ماکان کاکی نه کاکوی و نه وهسودان نه جستان نه کاووس و نه کشواد و نه کارننه کورنگ و نه کرکوی و نه کوشان نه مانوش و نه مازار و نه مهراب نه ماکان و نه ماهان و نه مهران نه فرهاد و نه فولاد و نه فیروز نه فرخ نی فریبرز و نه فریان نه ویدرنه نه اردومنش و هوتن نه برزیکان و برزنگان نه برزان نه شروین ست و نی ونداد هرمز نه باوندست و نی زرمهرشاهان کجا شد باربد با نغمه هایشکجا شد بامشاد و کوش کوسانکجا شد ان گرانمایه فروهلکجا شد زاده دارا و ارشاندریغ ارزان گهرسنگان ندانند چه ارزشمند میباشد چه ارزان نه از فرهنج گنجی بهتر اید نه رنجی بهتر اید در ره ان مکن ای آسمان افراسیابی چه دستان میزنی با پور دستان نه برمک زاده ای در بلخ بامی نه بهدینی بود در کوی سنجان سپهر باژگون بازی نگون کرد شده بوزینه را بر باز فرمان نبهره میبرد از باغ بهره گجستگ میچرد در دشت خندان نه ارتخشثر را در شهر یادی نه انگد روشنان مینوی جان نه در پهلویه اسپاران دیلم نه درفلوجگان فهلوج پهلان شده گیلویه در کهکیلویه هیچ وخان زندان شده در کوه واخان چغانی گشته در اشکاشمی تگزده تگ بر سرش دزدان توران نه دیگر قندهاری زابلی زاد نه آذرپادگانی پارسی خوان نمانده کاشغر را ایرجی زاد نمانده پهلوانی در دهستان شده گشتاسپی در گنجه پر رنجشده دربندیان در بند زندان نه دیگر آتش خود سوز گنجه نه شروان شه بود کاخش گلستان نه خارستانیان را شهریاری نه در پخلویه دیگر شاهشاهان نه دیگر پهلوان پارسایی نه دیگر مرد شهریج و نه دهگان نه پهشان را دگر در وخش جایی نه دیگر پادشاهیشان به لمغان نه در پهلو دگر دهقان خردمند نه در دیلم دگر ان کوتوالان نه در لاهور دیگر نه لهوگر نه دیگر در سکاوند و نه کیکان نه دیگر پادشاهان سواتی نه چولی در دهستان و نه جولان نه دیگر پارسی پرورد تازی نه دیگر بختیی آید ز ختلان نه دیگر از ختل اسبی همالیج نه دیگر چرمه و خنگی ز گرگان سواری نیست تا تنگد بر رخش دلیری نیست تا تازد به میدان نه از شبدیز و از رخش است یادی نه دیگر مانده نامی از سواران نه دیگر تیزرو اسپان رهوار نه دیگر بادپایی آتشین جان کجا شد پارسی زادان دهوار کجا شد ان همه کوچ بلوچانکجا شد ان همه خوبان بارزکجا شد ان همه نیکان تفتان بلوچان را بروز امد سیاهی نه برزو بازویی مانده نه برزاننه ممانده شولیان را کوتوالی نه در مندیش مانده کوتوالان براورده دریغا از دریگوی ز کردان گرد و از افغان افغان تهمتن مانده از ته مانده خرسند پشوتن گشته از گندیده شادان نه از ساسانیان نامی به دفتر نه از کوشانیان یادی به دیوان نه نیشابور دیگر ان ابر شهر نه پشاور ببالد در سجستان نه داد پیشدادی مانده برجای نه از اشکانیان مانده مهستان نه غورک را به سغدش مانده جایی نه از مانی و دینش نه نیوشان نه نوذر کشوری اید ز فرخارنه اشکش لشکری اید ز تفتان نه فاراب ست و نی فرغونیانش نه دیگر خسروی در خاک شغنان نه کالینجار و نی دیواشتیجی نه دیگر پارسی در پارسیخان نه در اشروسنه افشین خداوندنه افشین و نه اخشید و نه طرخاننه ذاذویه دگر شاهست در سرخسنه ماهویه دگر در مروشهجاننه نیشابور را دیگر کنارکنه غرشستان برازنده بر ایشاننه کوشان شاه باشد در فرارودنه شاخ اشکاشمی دارد نه شغناننه در نخشب دگر نخشب خداتی نه کابل شاه شاه کابلستان نه دیگر مانده ترمذشاه ترمذنه دیگر ریوشار ریوشاران نه وردانشاه در وردانه سرورنه فیروزی به سغد و زابلستاننه دیگر بهمنه در شهر باورد نه ابزار نسا نه چول جرجاننه کش نیدون و نه رخچ است زنبلنه شیر بامیان نه شیر ختلاننه در فرغانه دیگر مانده اخشید نه دیگر مانده در مرغاب گیلاننه دیگر جوزجانان را خداوند نه دیگر در سمرقنداست طرخان هرات و بادغیس و خاک پوشنگ نمانده سرور انان برازان بهل تا خون بگریم با غم و دردبه یاد خسرو اران وشروان خداوند بخارا رفته از یاددریغا خسرو خوارزم خسران نه دیگر دوستی اسوریان را نه دیگر چشمه ای در اشتیخان نه در خوارزم مرد پارسیگوی نه ارتاویل و اربل پهلوی دان شده بیگانه خوشگفتار دهوار شده بیجا بلوچ پیل رزمان شده غولان خداوندان بارزشده کرمان سپهداران کرمانکمند انکه کمند انداز بودندکمندانداز کو و کو کمندانکجا شد شاه خوشگفتاری از خاش کجاشد نیک کرداران سنگان کجا شد ان سپهسالار پوشنگکجا شد ان دلیران همالان کجا شد ان سبکتازان سرباز کجا شد نیزه داران سراوان کجا شد نیکاهنگان غزدارکجا شد نیکبختان سجستان شده بدبخت فرزندان ایرج شده بی تخت شاهنشاه ایران نه تخت ایرجی در بلخ بختی نه تاج خسروی در بابلستان نه بلخ بخت روشن را نشانی نه کس اندیشه اش از خاک انشان نه دیگر چرمه کرکوک نامی نه دیگر خنگ گرگانیست نامان نه چابکرو تگینی در سمرقندنه اسبان نسایی و نه گرگان نه خوارزمی به نام پارس نازد نه بختی و نه کرمانج و نه برزان دریغا پارسیگویی نماندستکه دیگر پارسی داند در ایران نه ارزنگان واذربایجان را نشان از پارسی باشد نه اران دریغا جز دریگو پارسی نیست به نزد این دورویان دروغان گروهی بیخرد ناخوانده یکخطنمیدانند پهلو از خراسان نه پختو میشناسند و نه کرمانج نه از گفتار برزان نی ز اران ز گفت پارسی پهلوانی نمیدانند جز مرغ و فسنجان اگر زاهد به صد ترفند و افسونکند روح خبیث خویش پنهاندرخشد چشم جلاد از پس ریشبود پیدا چو خر از زیر پالان بیندازم سرش با گرز یک زخم به شفشاهنگ اهنجم سر آن
منوچهر تلارمی
2017-12-21T15:56:35
باسلام وعرض ادب خدمت ادب دوستان و خادمان فر هنگ وادب فارسی به ویژه مسوولان بزرگوار و زحمتکش تاریخ ما این شعر دارای دو بخش بخش است بخش اول ان تابلو شعری بسیار زیبا که منوچهری بیست و چهار ساعت از شب وروز را با واژ ه ها نقاشی می کند از اغاز شب شروع می کند (شبی گیسو فرو هشته به دامن )بامدان . سر از البرز برزد قرص خورشیدچو خون‌آلوده دزدی سر ز مکمن نیمه ی روزتا اغاز شبی دیگر(پدید امد هلال از جانب کوهبسان زعفران الوده محجن)در واقع شاعر به جای تشبیب از تابلو شعر استفاده کرده که خود بدعت استودربخش دوم به مدح ممدوح پرداخته است
Monir Samiee
2017-01-11T14:26:32
شبی گیسو فرو هسته: شبی که‌ از تیرگی مانند حجاب پارچه ایو تاجی سیاه است گیسوی بلندش تا به دامنه زمین رسیده است.بردار زن زنگی: مانند زنی سیاه که منتظر زایش کودک بلغاری کنایه از صبح استکنون سویش بمرد : کنایه از غروب گذشته و شب دیر پای فرارسیده وسترون یعنی نازا ، خیلی مانده تا صبح برسد.شبی چون چاه بیژن: شبی به سیاهی جاهی مهر افراسیاب بیژن را در آن انداخته است ومن گویا من مانند وی در آن چاه هستمثریا چون منیژه: همانگونه من منیژه بر سر چاه بیژن می‌نشست ، ستاره ثریا ، بالای سر من است و چشمهای من ، به او است ، همچون ، چشم بیژن من به منیژه بود.همی برگشت گرد: ستاره ثریا دور ستاره جدی گشت ، چنان مرغ چاقی که دور سیخ میگردد.بنات النعش گرد او : بنات النعش ، صورت فلکی هفت اورنگ است که‌ بنات ، یعنی دختران و نعش همه که جنازه معنی دارد ، این صورت فلکی شامل سه جلودار استمن گویا تابوتی را حمل میکنند ، مانند مرد چپ دستی کهن قلاب سنگ می‌چرخاند دم عقرب بتابید : کنایه از ابتدای طلوع خورشید استکه اشعه هایش خورشید از پس کوه میتابد، مثل دم عقرب ومانندچشم شاهین که از لانه اش میدرخشدیکی پیلستگین منبر: کهکشان راه شیری(مجره) مانندمنبری ساخته شده از عاج استوگیا گرداگردش با رنگ سرخ نقطه گذاری شده. روین( روناس مه آب قرمز دارد)نعایم پیش او : نعایم , بیستمین منزل ماه ، معنای شتر مرغ هم دارد ،و خاطی به معنای مرد زنخواه ، خواستگار، و من به صورت فلکی و منازل ماه اگاهی ندارم ،توضیح کامل نمی‌توانم دادمرا در زیر ران : من سوار بر اسبی سرخ رنگ و دم سیاه هستم (کمیت) ، ضرب المثل کمیت اش میلنگد ، از اینگونه است ، کُشنده،نی کشنده و سرکش و تا آرام نیست عنوان بر گردن : همانی که برای گردن سرخش است همچون دو مار سیاه بر شاخه ی صندل ( درختی است)دُمش چون بافته: دمش مانند ابریشم بافت است و سم اش چون پولاد آهنینهمی راندم : من اسب را چهارنعل(تقریب) تاختم همانند انگشتان مردی مه ا فنون میزندارغنون:چنگ......انشاءالله بقیه د. وقتی دیگر
بهمن
2018-06-19T20:23:31
به نظر می رسد این قصیده منوچهری در وصف شبی تیره و تاریک است .اما با توجه قصیده های سبک خراسانی که در وصف اشخاص خصوصا پادشاهان و ملوک بوده ،دور از ذهن نیست که این قصیده هم از این قانون طبعیت نماید.اما این قصیده چه در وصف شب و چه در مدح شخص یکی از بهترین شعرهای منوچهری می باشد.
Mahyar۳۱۱۸ Hashemi
2023-03-13T02:16:16.0627976
حقیر زیاد مطالب را نخواندم...نظر خود را می گویم ...یکی از بهترین قصاید پارسی ...چه قصیده ای ...چه میزان تشبیهات بدیع ...چه میزان کلمات دارای ایهام...دانستن معنی کلمات همین یک قصیده بسیار بر دامنه لغات انسان می افزاید ...مثلا کلمه باب زن به معنی کباب شده ...که هنوز هم از هند تا ترکیه مصطلح است ...یا بزاید کودکی بلغاری آن زن ...تصور مردمان آن روزگار از مردم بلغار ...بالکان...که سپیدروی و سیه موی بودند ...عجب شعری ...در مدح هرکه هست باشد ...دم شاعر گرم و سرش خوش باد...
Mahyar۳۱۱۸ Hashemi
2023-03-13T02:19:26.2203748
باشد که زان میانه یکی کارگر شود....اگر منوچهری همین یک شعر را گفته بود چه باک ...همین یکی که کارگر شده ... حداقل بر دل حقیر...از نوجوانی عاشق تشبیهات این قصیده ام...
Mahyar۳۱۱۸ Hashemi
2023-03-13T02:38:45.6878097
سلام شعر بسیار خوبی در مکتوب گذاشتید ...ابتدا اندیشیدم از خود جناب منوچهری است ...چون شبیه آن است اما با اشارات فرا تاریخ دانستم که از نیست...از کیست؟ از خودتان؟ اگر چنین است معنی بعضی کلمات را از شما بپرسم
جهن یزداد
2023-08-16T15:39:13.9226599
آنچه را میگیید با  زبر است کشنده  نیو سرکش نی و توسن سرکش نیز با  زبر است
جهن یزداد
2023-08-16T15:40:07.0306013
بفرمایید  خواهش میکنم اری از منست و هر پرسشی باشد رهیم