منوچهری:چنین خواندم امروز در دفتری که زندهست جمشید را دختری
❈۱❈
چنین خواندم امروز در دفتری
که زندهست جمشید را دختری
بود سالیان هفتصد هشتصد
که تا اوست محبوس در منظری
❈۲❈
هنوز اندر آن خانهٔ گبرکان
بماندهست بر پای چون عرعری
نه بنشیند از پای و نه یک زمان
نهد پهلوی خویش بر بستری
❈۳❈
نگیرد طعام و نخواهد شراب
نگوید سخن با سخنگستری
مرا این سخن بود نادلپذیر
چو اندیشه کردم من از هر دری
❈۴❈
بدان خانهٔ باستانی شدم
به هنجار چون آزمایشگری
یکی خانه دیدم ز سنگ سیاه
گذرگاه او تنگ چون چنبری
❈۵❈
گشادم در او به افسونگری
برافروختم زروار آذری
چراغی گرفتم چنانچون بود
ز زر هریوه سر خنجری
❈۶❈
در آن خانه دیدم به یکپای بر
عروسی کلان، چون هیونی بری
سفالین عروسی به مهر خدای
بر او بر نه زری و نه زیوری
❈۷❈
ببسته سفالین کمر هفت هشت
فکنده به سر بر تنک معجری
چو آبستنان اشکم آورده پیش
چو خرمابنان پهن فرق سری
❈۸❈
بسی خاک بنشسته برفرق او
نهاده به سر بر گلین افسری
بر و گردنی ضخم چون ران پیل
کف پای او گرد چون اسپری
❈۹❈
دویدم من از مهر نزدیک او
چنانچون بر خواهری خواهری
ز فرق سرش باز کردم سبک
تنکتر ز پر پشه چادری
❈۱۰❈
ستردم رخش را به سرآستین
ز هر گرد و خاکی و خاکستری
فکندم کلاه گلین از سرش
چنان کز سر غازییی مغفری
❈۱۱❈
بدیدم به زیر کلاهش فراخ
دهانی و زیر دهان حنجری
مر او را لبی زنگیانه سطبر
چنانچون رجوعی لب اشتری
❈۱۲❈
ولیکن یکی سلسبیلش سبیل
گشاده بد اندر دهانش دری
همی بوی مشک آمدش از دهان
چو بوی بخور آید از مجمری
❈۱۳❈
مرا عشق آن سلسبیلش گرفت
چو عشق پریچهرهٔ احوری
ببردم ازو مهر دوشیزگی
وزان سلسبیلش زدم ساغری
❈۱۴❈
یکی قطره زو برکفم برچکید
کف دستم گشت چون کوثری
ببوییدم او را وزان بوی او
برآمد ز هر موی من عبهری
❈۱۵❈
به ساغر لب خویش بردم فراز
مرا هر لبی گشت چون شکری
امیری شدم آن زمان، زان سبیل
ز لهو و طرب گرد من لشکری
❈۱۶❈
یکی هاتف از خانه آواز داد
چون رامشبری نزد رامشگری
که هست این عروسی به مهر خدای
پریچهرهٔ سعتری منظری
❈۱۷❈
بباید علیالحال کابینش کرد
بیرزد به کابین چنین دختری
بود عقد کابین او اینکه تو
کنی سجدهٔ شکر چون شاکری
❈۱۸❈
سر از سجده برداری و این شراب
کشی یاد فرخنده رخ مهتری
ندیم شه شرق شیخ العمید
مبارک لقایی، بلند اختری
❈۱۹❈
سخاوت همیزاید از دست او
که هر بچهای زاید از مادری
نه نافه بیارد همه آهویی
نه عنبر فشاند همه جوذری
❈۲۰❈
دو کوثر بر آن دوکف دست اوست
بهشت برین را بود کوثری
گران حلم او در سبک عزم اوست
به هر کشتیی در، بود لنگری
❈۲۱❈
به فعلش به پایست اخلاق نیک
به شاهی به پایست هر لشکری
سر کلک او بر تن کلک او
سر اسودی بر تن اصفری
❈۲۲❈
چو سیمین دواتش ندیدهست کس
تنمؤمنی، با دل کافری
آیا خواجه همداستانی مکن
که بر من تحمل کند ابتری
❈۲۳❈
فراوان مرا حاسدان خاستند
ز هر گوشهای و ز هر کشوری
تو گر حافظ و پشتبانی مرا
به ذره نیندیشم از هر غری
❈۲۴❈
چنین حضرتی را بدین اشتهار
نباشد زیان از چو من شاعری
چه نقصان ز یک مرغ در خرمنی
چه بیشی ز یک حرف در دفتری
❈۲۵❈
الا تا ازین جمع پیغمبران
نباشد حکیمی چو پیغمبری
خداوند ما باد پیروزگر
سرو کار او با پرندین بری
کامنت ها