منوچهری:بساز چنگ و بیاور دوبیتی و رجزی که بانگ چنگ فرو داشت عندلیب رزی
❈۱❈
بساز چنگ و بیاور دوبیتی و رجزی
که بانگ چنگ فرو داشت عندلیب رزی
رسید پیشرو کاروان ماه خزان
طناب راحله بربست روزگار خزی
❈۲❈
جهان ما چو یکی زودسیر پیشهورست
چهار پیشه کند، هر یکی به دیگر زی
به روزگار زمستان کندت سمیگری
به روزگار حزیران کندت خشت پزی
❈۳❈
به روزگار خزان زرگری کند شب و روز
به روزگار بهاران کندت رنگرزی
کندت پیشهٔ خویش اندرو همی کج و راست
پدید نیست ورا هیچ راستی و کژی
❈۴❈
تو اوستادی و داناتری به صرف زمان
چرا که عاقل باشی چنانکه می نمزی
جهان ما سگ شوخست، مر ترا بگزد
هر آینه تو مر او را نگیری و نگزی
❈۵❈
مدار دل متفکر به فتنهٔ ایام
چرا که فکرت ایام را همینسزی
مپیچ زلفک معشوق خویش برتن خویش
چرا که منت گمانی برم که کرم قزی
❈۶❈
بیار باده کجا بهترست باده هنوز
که تو به باده ز چنگ زمانه محترزی
به هر تنی که میاندر شود، غمش بشود
چنانکه باز نیاید چو قارظ عنزی
❈۷❈
به باده سرد توان کرد آتش حدثان
که آتش حدثان همچو آتشیست گزی
بگیر بادهٔ نوشین و نوش کن به صواب
به بانگ شیشم، با بانگ افسر سکزی
❈۸❈
به لفظ پارسی و چینی و خماخسرو
به لحن مویهٔ زال و قصیدهٔ لغزی
به شعر خبز ارزی بر، قدح بخور سه چهار
که دوست داری تو شعرهای خبز ارزی
❈۹❈
قدح به کار نیاید، به رطل و باطیه خور
چنانکه گر بخرامی، نمینوی، بخزی
به راه ترکی مانا که خوبتر گویی
تو شعر ترکی برخوان مرا و شعر غزی
❈۱۰❈
به هر لغت که تو گویی سخن توانی گفت
که اصل هر لغتی را تو ابجد و هوزی
فرات علمی هر جایگه کجا بروی
نسیم جودی هر جایگه کجا بوزی
❈۱۱❈
به گاه جنبش خشم و به گاه طیبت نفس
درشتتر ز مغیلان و نرمتر ز خزی
نگاهداشتن دوست را ز کید زمان
هزار قلعهٔ سنگین و صدهزار دزی
❈۱۲❈
بزرگواران همچون قلادهٔ خرزند
تو همچو یاقوت اندر میانهٔ خرزی
جز این دعات نگویم که رودکی گفتهست
«هزار سال بزی، صدهزار سال بزی»
کامنت ها