ملا مسیح:چنین گویند روز فتح لنکا ببیکن گفت با رام صف آرا
❈۱❈
چنین گویند روز فتح لنکا
ببیکن گفت با رام صف آرا
که لنکا را تماشا کرده باید
درین رفتن تأمل می نشاید
❈۲❈
تفرجها بسی در شهر لنکاست
که شهر زر یکی از دینی هاست
به گرداگرد او زرین حصار است
در و دیوار او گوهر نگار است
❈۳❈
جواب آن سخن رام گهر بار
تبسم کرده داده با پرستار
که چشم همتم زین سیر سیر است
ترا بخشیده ام این قلعه دیر است
❈۴❈
چو بخشیدم نه اکنون زا ن رام است
نظر کردن برو دانم حرام است
تعال ی الله! چه خوش بود آن زمانه
در آن مردان جوانمرد و یگانه
❈۵❈
چهل فرسنگ آن شهر از زر ناب
مرصع از جواهرهای شب تاب
به دم بخشید زآن دیگری کرد
دگر ره بر زبان نامش نیاورد
❈۶❈
کنون کس را اگر بخشند یک خس
ستانند این جهان هر بار واپس
ببیکن یافت رخصت رفت در شهر
بنوشد جانشین زهر پا زهر
❈۷❈
به تخت زر به سر بنهاد افسر
برادر شست بر جای برادر
زمشرق تا به مغرب نره دیوان
شده فرمانبرانش از دل و جان
❈۸❈
جهان از دیرگاه این اسم دارد
کهن را بدرود، نو را بکارد
فلک را غم ز مرگ هیچ کس نیست
دلش را جز دل آزاری هوس نیست
❈۹❈
کدامین کس برای خویشتن زیست
که زد خنده سحر گه، شا م بگریست
غم و شادی و مرگ و زندگانی
شب و روزاند با هم تو أمانی
کامنت ها