ملا مسیح:کشید از دل بس آهی آتش اندود زمین پر شعله کرده چرخ پر دود
❈۱❈
کشید از دل بس آهی آتش اندود
زمین پر شعله کرده چرخ پر دود
نبود از شک تاب سینه سوزی
اجازت داد بر آتش فروزی
❈۲❈
بس آن گه گفت عاشق دلستان را
که آتش می فروزم امتحان را
نه سیمابی که گردد قائم النار
ز سیم و زر بهایش هست بسیار
❈۳❈
کسی کو را گزند از آتش آید
بجز آتش علاج او نشاید
چو جانم سوختی ز آتش میندیش
جزای سوزش من آمده پیش
❈۴❈
در آتش رو به آیین سیاوش
برون کن از دلت کین سیاوش
به اطمینان دل در شعله کن جای
ز آتش آبروی خود بیفزای
❈۵❈
به صدق پاکیت شا هد همین است
به زر آتش عیار و آتشین است
گل عشقم ز شبنم روی برتاب
ز جوی شعله باید خوردنت آب
❈۶❈
به دم فرمان بران بر جای موعود
نمودند آتش نمرود موجود
لوای شعله چون آتش برافراخت
خلیل خویش را در آتش انداخت
❈۷❈
به بحر آتش افکند آن گهر را
نهان کرده به برگ آن گلشکر را
زده بر شعله خود را آن جگرخون
طبرزد ۲ شد هم آغوش طبر خون
❈۸❈
به آتش در شده دانی که چون شد
درون بیرون شد و بیرون درون شد
چو یاقوتی که گیرند امتحانش
نکرده آتش سوزان زیانش
❈۹❈
به اذن عشق کرده جانفشانی
به آتش غسل آب زندگانی
در آتش پیکر آن سرو گلفام
خیالش بود گویی در دل رام
❈۱۰❈
به دوزخ گشت جا چون آن صنم را
چمن شد شعله گلزار ارم را
در آتش جلوه کرد آن تازه شمشاد
ز حسنش آتشی در آتش افتاد
❈۱۱❈
تقدم یافت آتش راحت جان
که در جسم لطیفش در شد آن جان
بر آب خضر آتش جست پیشی
به کوثر شعله ثابت کرد خویشی
❈۱۲❈
چو عکس ساقی اندر ساغر مل
چو از خون سیاووشان دمد گل
ز تاب روی آن خورشید رخشان
شد آتش معدن لعل بدخشان
❈۱۳❈
به سایه سرو سیمین لاله پرورد
سهیل اندر عقیقستان گذر کرد
به برج آتشین شد جای ناهید ۲
تو گویی عشق کرده جگ اسمید
❈۱۴❈
به گردش گشت آتش همچو گرداب
شفق را هاله بر خود ساخت مهتاب
ز رنگ و روی نور نار پوشید
ز شعله کسوت گلنار پوشید
❈۱۵❈
به لعل شب چراغ گوهر افشان
فلک ز آتش نموده درج مرجان
تجلّی کرد حسن آن پری وش
تنور حسن بر موسی زد آتش
❈۱۶❈
شده شعله چو میغ آتش پرستَش
سمندر چون دل پروانه مستش
به شعله داد گنج روشنایی
شد آتش خازن نور خدایی
❈۱۷❈
امانت ماند نور خویش و آن گاه
در آتش همچو نور خویش در ماه
به گیتی ساخت روشن عصمت خویش
به آتش شست داغ تهمت خویش
❈۱۸❈
چو مشاطه بود عشق ستمگر
ز خون غازه ۳ دهد وز شعله زیور
به عصمت بس که بود آن مه یگانه
شهادت را زمان داده زبانه
❈۱۹❈
چه حیرت گرچه آتش سوز پاکست
خلیل عشق را از وی چه باکست؟
از آن آتش چراغ عصمت افروخت
چو پروانه درون حاسدان سوخت
❈۲۰❈
برون آمد سلامت آن سمن بر
به رنگ لاله آتش سرخ روتر
بر آمد ز آتش آب زندگانی
کزو برد از پری در پاک جانی
❈۲۱❈
جهان بر عصمت او آفرین کرد
دل عاشق فدای عقل و دین کرد
چو ماه چارده را یافت فی الحال
فرامش کرد رنج چارده سال
❈۲۲❈
نشاط دل پریشانی برون تافت
تو گویی جم نگین گم شده یافت
شد آخر مدت اخراج او هم
در آمد وقت تخت و تاج او هم
کامنت ها