ملا مسیح:خوش آن هجران که از داغ جدایی به دلها گرم سازد آشنایی
❈۱❈
خوش آن هجران که از داغ جدایی
به دلها گرم سازد آشنایی
به گرمی شوق مشتاقان فزاید
پس آنگه روی دلداران نماید
❈۲❈
که جز تشنه نداند لذت آب
به بیداری شناسی راحت خواب
که گر هجران نباشد روی چون بدر
بود در دیده عشاق بیقدر
❈۳❈
نشد کس عاشق مهر دلافروز
که بیمنّت همیبینند هرروز
جهان را عید زان شد دیدن ماه
که پنهان می شود از دیده گه گاه
❈۴❈
چو اکنون شرح ایام وصال است
حدیث هجر گفتن پر ملال است
چو وصل آمد نزیبد قصهٔ هجر
چراغ شام بی نورست در فجر
❈۵❈
نصیب رام شد چون دولت وصل
بدل شد محنتش با راحت وصل
غم دیرین ز دلها شد فراموش
نگنجیدند هر یک اندر آغوش
❈۶❈
دو بیدل سینه ها بر هم نهادند
به داغ یک دگر مر هم نهادند
به شوق یکدگر اندر برش تنگ
کزان شد نرم جون موم آن دل تنگ
❈۷❈
کنار اندر کنار و بوس در بوس
تمنا کند از دل بیخ افسوس
به یکدیگر دو سرو ناز مایل
به گردن دستها چون گل حمایل
❈۸❈
به خودیک جان و یکدل شد دو دمساز
نمانده در میان گنجایش ناز
مهیا عیش خوش را جمله اسباب
سپند از سوختنها گشت نایاب
❈۹❈
به هم بنشسته دو زانو به زانو
به هم پیوسته دو ابرو به ابرو
ربودی بوسه زان خندان لب قند
که شیرین است بوس اندر شکرخند
❈۱۰❈
به سودا بوسه می داد آن گل اندام
چو هندو سود را شکر دهد وام
به قصر اندر ز بس بوس شکر بار
نبات اندوده گشته بام و دیوار
❈۱۱❈
ز رنگ و بوی آن ماه سمن بر
نه پژمردی به بر گلهای بستر
به شوق مهر روی آن دل افروز
ش کفتی نیم شب نیلوفر روز
❈۱۲❈
جمال و دولت دیدار در بر
به گیتی کم کسی را شد میسر
کسی را گر میس ر گشت این ذوق
فلک گرد سرش گردد به صد شوق
❈۱۳❈
زهی بخت جوان رام آزاد
که با جانان خود، خوش زیستی شاد
به ذوق روی و موی آن دل افروز
به یادش نامدی اصلاً شب و روز
❈۱۴❈
پری شد حامله چون غنچهٔ گل
چو آبستن به شادی ساغر مل
سهی سروی ز طوبی بارور گشت
کز آب زندگانی رشته تر گشت
❈۱۵❈
ز فیض ابر نیسانی دلخواه
صدف شد گوهر خورشید را ماه
کامنت ها