ملا مسیح:یکی زاهد در آنجا داشت ماوا در آن قاف قناعت کرد عنقا
❈۱❈
یکی زاهد در آنجا داشت ماوا
در آن قاف قناعت کرد عنقا
به حق مشغول مرد عزلت آهنگ
چو صندل سود پیشانی به هر سنگ
❈۲❈
وجود پاکش از طاعت سرشته
عبادت قوت او همچون فرشته
رباضت بود کارش صبح تا شام
خجسته بالمیک زاهدش نام
❈۳❈
صنم ناگاه نالان از سوی دشت
سراسیمه به طرف کوه بگذشت
ز آهش ناله کرده ک وهساران
اثر دارد فغان سوگواران
❈۴❈
صنم را دید نالان زاهد کوه
به زیر کوه بر دل کوه اندوه
سخن پرسید زان حور غم اندیش
صنم برخواند محنت نامۀ خویش
❈۵❈
ز شرح درد آن درماند درماند
به شفقت دختر خود خواند برخواند
تسلّی داده، جا در معبدش داد
به ذکر و طاعت حق کردش ارشاد
❈۶❈
پری را دل ز عشق رام برکند
به ذکر و طاعت حق گشت خرسند
چو زاهد معتکف بود اندران دشت
چنین تا بر سرش نه ماه بگذشت
❈۷❈
پسر زایید ماه حور عصمت
چو زاهد نیکنامی از مروت
صنم را دل به غربت زان پسر شاد
نیاوردی ز شادی وطن یاد
❈۸❈
شدش مه دایه چون ابر بهاران
به کشت خویش کردی شیر باران
بهشتی باغ بود آن تازه گلزار
درو بایست جوی شیر ناچار
❈۹❈
بجر پرور دنش کاری نکردی
نگهبان گشتی از هر گرم و سردی
سحر چون خاستی از بستر خواب
برای غسل کردن بر لب آب
❈۱۰❈
به سرما طفل را با خود نبردی
به گهواره بدان عابد سپردی
کامنت ها