ملا مسیح:ز شوخیهای آن دو طفل بی باک برت برجست و لچمن شد غضبناک
❈۱❈
ز شوخیهای آن دو طفل بی باک
برت برجست و لچمن شد غضبناک
هوا خواهان میدان را رضا داد
که گیرند آزمون را تیغ پولاد
❈۲❈
به حکم آن دلیران بر دویدند
همه شمشیر شیرافکن کشیدند
دوان چون کنجه بازان جوان شیر
به یک سر ده گشاد اصناف شمشیر
❈۳❈
دهل زن با نفیری گشت همپای
هم آوازه نفیرش شد دم نای
ز یکسو کوس کین آمد به فریاد
ز دیگر سو جوابش کوه می داد
❈۴❈
ز باده نای زرین یافت امداد
فراوان آتش شمشیر پولاد
ز یکسو صد هزاران وز دگر سو
دو شیر یکدله شد روی ب ر رو
❈۵❈
به سبقت پیشدستی خواست غازی
ز خود چون در روش اسبان تازی
نهادند از توکّل خود بر سر
ز همت جوشن افکندند در بر
❈۶❈
چه در رزم و چه اندر عزم دیگر
که همت کار ساز آمد سراسر
به جان فرموده دادار پا دار
که بس اندک بس آمد بهر بسیار
❈۷❈
کسی در آتش و آب ار بتازد
نسوزد بی قضا نی غرق سازد
چو پیش از مرگ هرگز کس نمیرد
ز دشمن دل زبونی چون پذیرد
❈۸❈
چنین گویند کان طفلان نادان
پی ناموس بگذشتند از جان
به تن هر موی شان شد پنجۀ شیر
چو مهر از کین سراپا گشته شمش یر
❈۹❈
دو تا پشت کمانها راست زو تیر
دعای بی ریایی بود تقدیر
به خونریزی جهان کش تیغ فولاد
به شاگردی غمزه به ز استاد
❈۱۰❈
فنا را قاتل و مقتول یکسان
همه چون لشکر شطرنج بی جان
کمان خمپاره کرد و عطسه زن تیر
سنان مرثیه خوان و تیغ تکبیر
❈۱۱❈
چو چشمان بتان آن دو کماندار
جهانی را به دم کشتند یکبار
به جان مشتاق کرد آن شیرافکن
به آهن چون به مغناطیس آهن
❈۱۲❈
ز زخم تیر آن شیران ناورد
به میدان هیچ مردی تاب ناورد
سپاه رام فتح اندیشه بشکست
چو مو از شانه صد جا بیش بشکست
❈۱۳❈
اگر چه کرد لچمن جنگ بسیار
به زخم تیر لو شد آخر افگار
ز بس زد تیر پیکان از جگر جوش
همه تن خون شد و افتاد بی هوش
❈۱۴❈
خبر شد رام را کز زخم دشمن
به میدان خسته افتاده است لچمن
دو طفل زاهد اسب جگ بستند
به یک حمله سپه جمله شکستند
❈۱۵❈
شگفتی ماند زان رام دلاور
که چون شد خسته از طفلان برادر
تو گویی ربع مسکون درنوردید
ز فرزاندان زاهد چون خطر دید
❈۱۶❈
برت را با سترگن داد فرمان
که بشتابند با فوج فراوان
چو سربازان به مردی جان سپارند
زمیدان خسته لچمن را بیارند
❈۱۷❈
سزای دشمنان زانسان نماید
که از وی مرگ را هم غیرت آید
برت با لشکر بیرون ز تعداد
به پا افتاد، پا در راه بنهاد
❈۱۸❈
پری و آدمی، دیو و دد و دام
دوان همراهش از فرموده رام
قوی دل رام ز استعداد لشکر
که بنمودش فلک بازی دیگر
❈۱۹❈
دگر در گوش آن آوازه آمد
که لشکر را شکست تازه آمد
برت هر چند سعی از حد فزون برد
همان شربت که لچمن خورد او خورد
❈۲۰❈
بدینسان هر که او دیگر فرستاد
نکرده هیچ کار از پا در افتاد
مگر بود آنچنان آنجای ناساز
که هر کس رفتی آنجا، نامدی باز
❈۲۱❈
به باقی ماندگان رام صف آرای
ضرورت دید خود جنبید از جای
کامنت ها