ملا مسیح:به عزم مالوه بس راه پیمود که آن جا ی عبادت گاه او بود
❈۱❈
به عزم مالوه بس راه پیمود
که آن جا ی عبادت گاه او بود
همی رفتند تا در نیمۀ راه
بیابانی عجب دیدند ناگاه
❈۲❈
مهیب و وحشت افزای و دژم روی
هوایش فتنه انگیز و بلاجوی
ز انبوهی درختان آنچنان بود
که راه وهم می کردند مسدود
❈۳❈
چنان پیچانی شاخ درختان
که زندان خانۀ باد سلیمان
ز بسو امتر پرسید آن زمان رام
که ای زاهد بگو این دشت را نام
❈۴❈
درختانش چرا گشتند انبوه
تبر زن نامده مانا درین کوه
جوابش داد کای خورشید تابان
سداسرم است نام این بیابان
❈۵❈
نیامد کس ز بیم دیو اینجا
درختانش از آن ماندند بر پا
که جای مادر ماریچ دیو است
جهان از جور ریوش در غریو است
❈۶❈
کنون در خواب هست آن تیره فرجام
که در دیوانست او را تارکا نام
چو گفتم با تو از سر ماجرا را
بباید کشتن اکنون تارکا را
❈۷❈
مکن در دل که زن را کس کشدچون
که بر فتوای من می ریزی این خون
برو در قتل این زن هر چه باشد
بباید کشت موذی هرکه باشد
❈۸❈
شنید این ماجرا و رام برجست
به قتل تارکا از جان کمر بست
کمان زه کرد وانگه چاشنی کرد
برآمد از بیایان ناگهان گرد
❈۹❈
به جنگ رام آمد دیو خونخوار
ز آوازه کمانش گشته بیدار
به تارک ناوکی زد تارکا را
دوان از پا در افکند آن بلا را
❈۱۰❈
ملک بر چرخ کرده آفرینش
فلک ز انصاف بوسیده زمینش
چو زاهد آنچنان تیر افکنی دید
ز رام شیر دل شیر افکنی دید
❈۱۱❈
به آب گنگ پیشانیش تر کرد
سبک مرغی دعا را تیز پر کرد
که در دستم همین نقد دعایست
به صد جان نقد ما بر تو فدایست
❈۱۲❈
سلاح جنگ دیوان آشکارا
بگیر از ما که برما داد ما را
سلاح اندر به معنی خنجر برق
که بشکافد به زخمی کوه را فرق
❈۱۳❈
خدنگ آتشین و ناوک باد
به رام آموخت هر یک بهر او داد
که چون در جنگ افتد مر ترا کار
طلب فرما ز جنّان سلح دار
❈۱۴❈
خیال هرکه اندر خاطر آید
به دل نگذشته پیشت حاضر آید
روان گشتند پس سوی وطن گاه
که چشم راهدان بودست در راه
❈۱۵❈
چو پیر خویش را با رام دیدند
پی پابوس او از سر دویدند
که ما در انتظار رام بودیم
درین اندیشه صبح و شام بودیم
❈۱۶❈
که هفده جگ ما از شر دیوان
همه در ناتمامی گشت ویران
کنون این جگ ما در خدمت رام
ز سعی او مگر آید به اتمام
❈۱۷❈
چو رام این نکته کرد از زاهدان گوش
ز نام دیو خون زد در دلش جوش
تسلّی داد، گفت آن زاهدان را
به من گویید این راز نهان را
❈۱۸❈
که این دیوان بد کردار پرفن
همی آیند بر وقت معین
و یا تعیین وقت خود ندارند
یکایک بر خرابی دل گمارند
❈۱۹❈
بدو گفتند کاین دیوان گمراه
نمی آیند جز در نیمۀ ماه
چو یکشب ماند اندر روز میعاد
به بند و دفع دیوان رام آزاد
❈۲۰❈
پی تدبیر بربسته میان تنگ
مسلح ایستاد، آمادهٔ جنگ
همه شب پاس جگ زاهدان داشت
به طاعت شاه خود را پاسبان داشت
کامنت ها