ملا مسیح:ز ره رفتن زمانی نارمیدند به روز جشن در ترهت رسیدند
❈۱❈
ز ره رفتن زمانی نارمیدند
به روز جشن در ترهت رسیدند
در آن مجمع پی بخت آزمایی
همی کردند رایان خود نمایی
❈۲❈
یکی بر جِیش بی اندازه نازان
یکی بر ملک و دولت مهره بازان
یکی نام و نسب را یاد می کرد
یکی خود بر حسب، دل شاد می کرد
❈۳❈
یکی بر عشق خود گشته فسون سنج
یکی انگیخته منصوبۀ گنج
یکی مغرور همچون برق بر تیغ
یکی را لاف گوهر بارش میغ
❈۴❈
خرد هر دم گل نظاره می چید
نشسته عشق عرض حسن می دید
چو اهل جشن روی رام دیدند
به استقبال پیش از خود دویدند
❈۵❈
به خود گفتند هر یک حیرت این است
که خورشید فلک چون برزمین است
شکوهش کرد بر شاهان تقد م
چو آید آب بر خیزد تیمم
❈۶❈
جنک تعظیم زاهد کرده برخاست
برای میهمان خلوتگه آراست
نهان پرسید ازو کین نوجوان کیست
لباس فقر در بر از پی چیست؟
❈۷❈
ز اقبالش چنان دانم که شاه است
که پیشانیش بر دولت گواه است
به او خویش است مانا همره او
که چون خورشید می تابد مه او
❈۸❈
تبسم کرده زاهد با جنک گفت
شکر خندید و در گفتن گهر سفت
که این صاحبقران را رام نام است
به تیغ برق تیغش هم نیام است
❈۹❈
به خون دشمنان این شیر سرمست
چو خورشیدست صد خنجر به یکدست
زتیرش زهر ماری کرده بر زه
ز شمشیرش به شیر شرزه لرزه
❈۱۰❈
به چشمش پیل را مستی نمانده
چه مستی بلکه خود هستی نمانده
دگ ر این لچمن گیتی ستان است
به بازو با برادر هم عنان است
❈۱۱❈
زیک روغن چراغی هر دو پر نور
چو گوهر زاد هٔ نیسان و کافور
برای خاطر من راجه جسرت
ز بهر قتل دیوان داد رخصت
❈۱۲❈
ز دفع شر دیوان این دو فرزند
دل یک عالمی کردند خرسند
کنون ذوقست رام نوجوان را
که در مجمع کشد پیشت کمان را
❈۱۳❈
از آن رو رام را شوق کمانست
که زیب چشم خوبان ز ابروانست
جنک بشنید و در تعظیم افزود
اشارت کرد که آرند آن کمان زود
❈۱۴❈
ز خانه صد کسش بیرون نهادند
چو برج قوس بر گردون نهادند
به پیش رام آوردند گردون
سبک از قید قربان ساخت بیرون
❈۱۵❈
زده دست آن کمان ابرو به فرمان
کمان بر گوشۀ ابروش قربان
چو آتش نرم کرده بند بندش
ز بی قیدی به قید زه فکندش
❈۱۶❈
چو آن قوس قزح را ساخته زه
بگفت از چاشنی قوس قزح؛ زه !
از آن در چاشنی خمیازه آورد
که بیدارش ز خواب عمرها کرد
❈۱۷❈
به نوعی دست کرد آن قبضه را چست
کز آن سختی شده چون دست کس سست
نرفته در کمان خانه مگر رام
که ماه نو شد از نو برج بهرام
❈۱۸❈
نه درشد در کمان رام ظفر کیش
در آمد مشتری در خ انۀ خویش
شرف شد مشتری را زهره را اوج
مه و خور زان قران سعد شد زوج
❈۱۹❈
کشیده قوس گردون بازوی او
نگشته خم کمان ابروی او
کشیده آن کمان ابرو گشاده
ز سهمش لرزه در رایان فتاده
❈۲۰❈
جهان لرزد چو مهر از قوس تابد
چنین معنی به غیر از من که یابد؟
ازآن ابرو کمان گفت ای کماندار
کشیدی دو کمان خوش خوش به یکبار
❈۲۱❈
کمان بشکست و تیرش برهدف خورد
چو مردان گوی از میدان بدر برد
شکسته قبضه اش در ترکتازی
کمان خس چو طفلان را به بازی
❈۲۲❈
کمان اندر شکستن دادش آواز
چو بشکستی ز دست خود مینداز
کمان بشکست ار چه سهمناک است
چو طالع یار باشد از آن چه باک است؟
❈۲۳❈
کمان بشکست بهر عقد بستن
زهی بستن که زود آرد شکستن
شکستن می دهد پیوند را ساز
چو پیوندی که هرگز نشکند باز
❈۲۴❈
که دیده ست از شکستن شاد و خرم
خریدار کمان و صاجش هم
عجب بود آن شکستن زو عجب تر
تماشاگر حزین تر از کمان گر
❈۲۵❈
نه تنها رام بشکست آن کمان را
کمرهای همه نظاره گان را
جهانی مد عی را دل شکسته
به چشم حاسدان تیری نشسته
❈۲۶❈
به بخت عشق عاشق کار خود کرد
هوس را گرمی هنگامه شد سرد
روان گشتند رایان از حسد بیش
ز بیگانه خجل شرمنده از خویش
❈۲۷❈
مثل زن این مثل زان وقت بسته است
که بگریز از کمان گرچه شکست است
چو زاغان زان کمان را پس ندیدند
که دیگر ز آبروی خود رمیدند
❈۲۸❈
جنک در بر کش ید و کرد اکرام
کشیده قشقه بر پیشانی رام
حمائل از گهر زنّ ارش افکند
به دامادی خویشش ساخت خرسند
❈۲۹❈
به نامش نامزد چون گشت سیتا
فرستاد این خبر مژده پدر را
کامنت ها