ملا مسیح:دل جسرت به غایت شادمان شد همان ساعت خوشش آمد روان شد
❈۱❈
دل جسرت به غایت شادمان شد
همان ساعت خوشش آمد روان شد
چو داد این مژده بخت کیقبادی
زده کوس سفر با طبل شادی
❈۲❈
به دست نوبتی کوس سفر ساز
به طبل شادمانی شد هم آواز
ز بس شادی برآورده پر و بال
روان فیل و حشم هر یک ز دنبال
❈۳❈
به پشت پیل تخت بخت بنهاد
چو زرین قلعه ای بر کوه فولاد
به جانش گشت راحت محنت راه
به شهر ترهت آمد بع د یک ماه
❈۴❈
جنک با رام و لچمن چند منزل
به استقبال او رفتند خوشدل
فزود آیینه بندی رونق شهر
غلط گفتم چه شهر آرایش دهر
❈۵❈
به شهر آیینه بندی از رخ رام
به نو خورشید بندی یافته نام
فرود آورد اندر جشن گاهی
شده مهمان شاهی کج کلاهی
❈۶❈
جنک در پیش جسرت دست بسته
دو زانو از پی خدمت نشسته
ز بس آیین مجلس ساز کرده
زمین بر آسمان صد ناز کرده
❈۷❈
به زیر سایه بانها گلعذاران
چو بر گلزار ابر نو بهاران
پریزادان به رقص و نغمه سرگرم
سراپا شوخی و سرتا قدم شرم
❈۸❈
جدا هر گوشه بزم میگساران
به نقل و باده سر خوش جرعه خواران
جنک را گفت جسرت چیست تدبیر
به کار خیر نتوان کرد تأخیر
❈۹❈
جنک مشاطه را کرده اشارت
که رو اهل حرم را ده بشارت
که سیتا را بپوشانند زیور
عروسانه بیارایند دختر
❈۱۰❈
ز حسنش گرچه بد مشاطه معزول
برای رسم شد در کار مشغول
چو زد شانه به فرق آن پری روی
ز آرایش فرو نگذاشت یک موی
❈۱۱❈
چو دست عشق زلفش از درازی
به پا می کرد با خلخال بازی
ز زلفش موی بافی گشت آیین
که تا نفتد ز پای خویش پایین
❈۱۲❈
چو دیده موی بندش گفت معجر
که دایم بسته بادا این ستمگر
چو زیب کاکل مشکین او دید
بنفشه در چمن زان طره ببرید
❈۱۳❈
به در پر کرد فرق دلستان ر ا
به شب بنموده راه کهکشان را
ز مروارید گوشش زهره بی تاب
که می افزود نور از آتش و آب
❈۱۴❈
به پیشانی چو عقد گوهر آویخت
گل از شبنم به پیشانی عرق ریخت
زمین از سایۀ آن نازنین حور
سرا پا گشته غرق زیور و نور
❈۱۵❈
ز سرمه مست تر شد چشم مستش
ز پان شاداب لعل می پرستش
حدیث آن دهان یارای من نیست
سخن کوته که جای دم زدن نیست
❈۱۶❈
به رو چون خور تُتقها بسته از نور
جمالش بی نقاب از دیده مستور
ز عفت ساخته گلگونه را ساز
حیای او نقابِ مقنع انداز
❈۱۷❈
بسا خون ریخت ناز خود نمایش
به دستش خونبها رنگ حنایش
کف دستش حنا را رنگ بشکست
لب لعلش مگر زد بوسه بر دست
❈۱۸❈
لباس سرخ کرده پای تا فرق
سراپایش ز زیور در گهر غرق
جمالش چون نمود آرایش عشق
بر آرایش فزود آرایش عشق
❈۱۹❈
به پایش گشت رنگ آرای جاوک
شفق را زد به پشت پای جاوک
به سیمین ساق او زر بوسه می داد
خوش آن سیمی که زر در پایش افتاد
❈۲۰❈
چو چشم عاشقان شد گوهر آمای
به بتخانه پرستشگر به یک پای
به خلوتگه برهمن آتش افروخت
ز بعد بید عود هوم چون سوخت
❈۲۱❈
گره زد دامن معشوق و عاشق
نموده با درون ب یرون موافق
بران هر دو دعای بید می خواند
به گرد آتش طاعت بگرداند
❈۲۲❈
ز شادی مست جام بی غش عشق
همی گشتند گرد آتش عشق
به گرد شعله گشت آن چشمۀ نور
که گردد گرد شمعش آتش طور
❈۲۳❈
به شمع روی شان پروانه جان باخت
کز آتش روی ایشان باز نشناخت
بدن برگرد آتش کرده رقصان
به گرد یکدگر گشتند از جان
❈۲۴❈
به گرد خویش خواهم گشتن امروز
که می گردم به گرد آن دل افروز
ز هر جانب مبارکباد برخاست
ز اهل نغمه هم فریاد برداشت
❈۲۵❈
نثار هر دو مه گوهر فشاندند
چو گوهر داده شد اختر فشاندند
برای رونمایی تازه باغی
فلک مه داد و حیرت شبچراغی
❈۲۶❈
جنک را چون ز بخت روشن اختر
فرو شد ب ار دختر خوانده از سر
دگر داد و سبک تر کرد گردن
حقیقی دختر خود را به لچمن
❈۲۷❈
دو دختر داشت دیگر از برادر
که با سیتا همی دیدش برابر
یکی زانها به دامان برت بست
دگر را با سترگن رشته پیوست
❈۲۸❈
به یک شب کرد آن هر چار شادی
به نخل بختش آمد بار شادی
برای دختران چار داماد
ز اندیشه فراوان گنجها داد
❈۲۹❈
نیامد از دماغش بوی تنگی
بجز در دادن رخصت درنگی
کامنت ها